مردزما یا مرد آزما موجودی افسانه ای است که در داستان ها و افسانه های ایرانی از آن یاد شده است. به گفته مردمان بومی استان خراسان جنوبی، این موجود افسانه ای در بیابان در نزدیکی شهر زندگی می کرد. در کتاب کوچه اثر احمد شاملو به عنوان جنی است که خود را به هر شکلی تبدیل می کند. برخی آن را هیولا یا غول می دانند که سر راه افراد قرار می گیرد و به بلندی یک تپه است. در ادامه سعی داریم باور مردم محلی را دربارهٔ این موجود افسانه ای مورد بررسی قرار دهیم با دیمونومی همراه باشید.
مرد آزما کیست؟
موجودی زشت رو که در گورستان های خوفناک زندگی می کند. این موجود دست و پا های مانند ریسمان دارد که دست های مرد آزما تا پایین پاهاش می رسد. در مناطق مختلف ایران اسم های متفاوتی دارد.
در فرهنگ عامه چه ظاهری دارد؟

افراد محلی و بومی او را مردوزوان می دانند که در شب به بیان و صحرا می آید. مانند مردی لاغر و گوژپشت ظاهر و سر راه مرد های تنها قرار می گیرد. اگر فرد از او بترسد و فرار کند، او نیز به دنبال آنها خواهد دوید و قد او بلند و بلند تر می شود. اما اگر از مردوزان نترسید او نمی تواند آسیبی به فرد برساند.
مردوزوان با دست و پا های بلندی که دارد اگر بتواند در موقع فرار فرد را بگیرد، بر کمر او سوار و پاهای خود را دور او محکم می بندد و او را اسیر خود می کند. اکثر پدربزرگ هایمان ادعا می کنند که در جوانی او را دیدهاند. اگر شما مردزما را می دیدید چه واکنشی نشان می دادید؟
چرا مرد آزما؟
مردمان قدیمی این داستان را به باور خود اضافه کردند تا افرادی که نیاز به تشویق برای ادامه زندگی دارند، بتواند خود را به روند زندگی برگردانند. این موجود به شکل بزغاله سخنگو یا به صورت توده ای از پشم که بعد از برداشتن آن به بچه ای تبدیل می شود، دیدهاند. می گویند که اگر از او نترسید جای گنج و وسایل گمشده را بیان می کند و جواب اکثر سوال ها را می داند. دوست دارید که چه سوالات او بپرسید؟
مردوزوان در باور اقوام مختلف

افراد سیستانی باور دارند که اگر از مرد آزما نترسند با آنها دوست و اگر از او بترسند قربانی خود را به حدی می ترساند تا جان بدهد. در این افسانه ها آمده که مردوزوان به صورت حیوان اهلی بر مسافر مرد تنها پدیدار و دوباره تغییر ظاهر می دهد تا میزان دلاوری فرد را بسنجد.
این موجود در تاریکی و جاهای خلوت زندگی می کند و به کسی آسیب نمی زند. مردوزوان بر افراد ترسو ظاهر می شود تا آنها را مورد آزمون قرار بدهد. این افسانه قوت قلبی برای افراد ترسو است. زیرا این موجود به افراد شجاع کاری ندارد.
در خراسان جنوبی مردوزوان را مرده آزما نیز می دانند. او در آسیاب هایخرابه زندگی می کند و از نور خورشید دوری می کند. ظاهر او زن می دانند و چاک دهان آن به صورت عمودی است و دندان های برنده دارد. در مناطق لرنشین آن را مرتزما می نامند و از او به عنوان جنی ترسناک یاد می کنند.
در افسانه های هرمزگان با گویش محلی او را مَدوزما می نامند. مدوزما قدی بسیار بلندی دارد که یک پای او بر کوهی قرار دارد و پای دیگر او بر کوه دیگر، هر کس از زیر پای او رد شود از دنیا می رود. مردمان بومی کردستان او را جوان آزما می دانند. زیرا او میزان دلاوری آنها را می سنجد.
در روستاهای استان کرمان با لحجه محلی او را مندر آزما می نامند. مندر آزما موجودی به باریکی دسته بیل و قد بسیار کوتاهی دارد و کم کم قد او بلند می شود. در همهی طایفه ها پدربزرگ های هستند که این موجود را دیده اند. در استان مرکزی این موجود افسانه ای را مَدِزما نام می دهند. مردانی که در زمین کشاورزی کار می کنند را اذیت می کنند.
سخن پایانی
مرد آزما در داستان های دیگر در کوچه خلوت ها زندگی می کند و سر راه افراد قرار می گیرد، قد این موجود بر اساس دیدی که نسبت به او دارید بلند و بلند تر می شود. از همراهی شما تا انتهای این مقاله از دیمونومی متشکریم.
جالبه بدونین افسانه ها دلیل بسیار موجهی داشتن…اینکه افراد با دیدن حیوانات اهلی در بیابان اونها رو ندزدند چون زمان قدیم زیاد حیوانات گم میشدن از گله جدا میموندن برای همین بز یا گدسفند یا گاو رو مردآزما میدونستن تا حدایل افراد اونا رو شکار نکنن و بدزدند…دوم اینکه افراد در مکانها خلوت کوچه های تاریک قبرستان ها و. ..که افراد عادی آسیب پذیر بودن نیان و بترسن و سر راه افراد عادی رو نگیرن…در واقع موجودات اساطیری فقط جهت ترسوندن افراد برای جلوگیری از جرم بوده ولاغیر
من بعضی فامیل های سببی فامیل های نسبی ام از ساکنان شهرستان شبستر استان آذربایجان شرقی رو دیدم که شبیه به گرگ شدند مثلاً ناخن هاشون تبدیل به ناخن گرگ می شه یا پوزه کوچکی در می یارن، اسم نمی برم تا آبروریزی نشود!
واقعا راست میگی توروخدا
سلام
من سال 92 که 18 سال داشتم با خونه حرفم شد شب رفتم بیرون برف باریده بود و محل ما پارک 2 طبقه هست که طبقه پایین خوفناک هست من شب ساعت 3 بود که نشسته بودم روی نیمکت پارک یه صدایی شنیدم و متوجه شدم یک چیزی از پشت درخت اروم کنار رفت قدش 2 متر بود و حس کردم سرش مثل سر سگ پوزه داشت و خیلی ترسناک بود ولی چون دور بود من به اونی که دیدم شک کردم ولی خوف ورم داشت یهو متوجه شدم صدای قدم که داره میاد سمت من ولی هیچی نیست با این که صدای پا معلوم میکرد که اون 2 تا پا داره و خیلی نزدیکه ولی متوجه شدم فقط صداش میاد و جسم نداره یهو انگار یه گونی کاسه استیل ریختن وسط پارک یه صدایی اومد که گفتم علان همه چراغا روشن میشه و مردم از خونه ها منو نگاه میکنن زود دوییدم سمت صدا که 2/3 متر با من فاصله داشت ولی پشت درخت بود و چیزی دیده نمیشد گفتم شاید دزد باشه و من دادو بیداد کنم که کسی هم اگه نگاه کرد بفهمه دزد من نیستم ولی دیدم کسی نیست و هیچ چیزی رو زمین نیست تعجب کردم که اخه باید یه چیزی اینجا میبود و دیدم هیچ کسی چراغ روشن نکرد و این صدا رو فقط من شنیدم که فردا شبش دیدم تو خونه مهمون ناخونده داریم من تو صدای اون کاسه کانجکاو شدم چون از قدیم میگن تو حموم های قدیمی شبا صدای کاسه مییومد و من مطمئنم که منم صدای کاسه شنیدم و این منو مطمئن میکنه که هیچکدوم صدای کاسه نیستن و یک عمل جن ها باعث این صدا هستش مثلا شاید طی العرض کردن جن باعث شنیده شدن اون صدا باشه یا چیز دیگه ای کسی هست از این صدا چیزی بدونه که ما نمیدونیم
بخدا قسم این داستان ترسناک رو که میگم برام اتفاق افتاده عین واقعیته به جان خودم این داستان ترسناک عین واقعیته اگه میترسی نخون … داستان از این قراره که یه شب داشتم تنها راه میرفتم باسرعت سمت راست رو نگاه کردم هیچی نبود اما سمت چپ رو نگاه کردم بازهم هیچی نبود بخدا…