پرش به محتوا
خانه » بلاگ » ۵ فیلم ترسناک دهه ۱۹۷۰

۵ فیلم ترسناک دهه ۱۹۷۰

کشتار با اره‌برقی در تگزاس

دهه ۱۹۷۰، عجب دوران عجیب و غریبی بود! از یک طرف، تب‌وتاب دیسکو و شلوارهای پاچه گشاد، از طرف دیگر، سایه‌ی سنگین جنگ سرد، رسوایی واترگیت و یک‌جور بدبینی عمیق که در رگ‌های جامعه جریان داشت. انگار دنیا روی لبه‌ی تیغ راه می‌رفت و هر لحظه ممکن بود به قهقرا سقوط کند. در چنین آشفته‌بازاری، سینما هم بیکار ننشست و مثل همیشه، آینه‌ای تمام‌نما از ترس‌ها، اضطراب‌ها و پارانویاهای جمعی شد. اما این بار، آینه کمی ترک خورده بود و تصویری که نشان می‌داد، هولناک‌تر از همیشه بود. بهشت فیلم‌بازهای عشق فیلم ترسناک!

صادقانه بگویم، وقتی صحبت از فیلم ترسناک می‌شود، خیلی‌ها یاد اسلشر‌های پر از خون و خونریزی دهه ۸۰ یا وحشت‌های روان‌شناختی مدرن می‌افتند. اما رفقا، بیایید کمی به عقب برگردیم، به دورانی که ترس، عمیق‌تر، زیرپوستی‌تر و به‌مراتب گزنده‌تر بود. دهه هفتاد میلادی، دوران طلایی سینمای وحشت است؛ دهه‌ای که فیلم‌سازان بزرگ با جسارتی ستودنی، قواعد بازی را از نو نوشتند و آثاری خلق کردند که پس از گذشت نیم‌قرن، هنوز هم مو به تن آدم سیخ می‌کنند. این فیلم‌ها فقط برای ترساندن لحظه‌ای ساخته نشده بودند، بلکه با روان ما بازی می‌کردند، به باورهایمان چنگ می‌زدند و سوالاتی را مطرح می‌کردند که شاید هرگز جرئت پرسیدنش را نداشتیم.

امروز قرار است با هم به دل تاریکی بزنیم و پنج الماس تراش‌خورده‌ی این دهه را بیرون بکشیم. فیلم‌هایی که نه تنها ژانر وحشت را برای همیشه تغییر دادند، بلکه به بخشی از حافظه‌ی فرهنگی ما تبدیل شدند. پس اگر قلب ضعیفی دارید، همین الان این صفحه را ببندید. اما اگر مثل من، از ترسیدن لذت می‌برید و دنبال تجربه‌ای هستید که تا مدت‌ها در ذهنتان باقی بماند، به این سفر جهنمی خوش آمدید. فقط یادتان باشد، هر صدایی که از آشپزخانه می‌آید، لزوماً صدای گربه نیست! آماده‌اید؟

جن‌گیر

۱. جن‌گیر (The Exorcist – 1973)

بیایید لیست را با پدرخوانده‌ی فیلم‌های ترسناک مدرن شروع کنیم. «جن‌گیر» فقط یک فیلم ترسناک نیست، یک پدیده فرهنگی است. یادم می‌آید اولین باری که این فیلم را دیدم، نوجوانی بودم که ادعای شجاعتم گوش فلک را کر کرده بود. اما بعد از تماشای تقلای کریس مک‌نیل برای نجات دخترش، ریگن، از چنگال یک موجود شیطانی، تا یک هفته با چراغ روشن می‌خوابیدم! ویلیام فریدکین، کارگردان نابغه‌ی فیلم، با چنان مهارتی این داستان را به تصویر کشیده که مرز بین واقعیت و خرافه به‌کلی محو می‌شود. فیلم شما را در موقعیتی قرار می‌دهد که نه راه پس دارید و نه راه پیش. از یک طرف، علم و پزشکی مدرن با تمام ابهتش، در برابر وضعیت ریگن زانو می‌زند و از طرف دیگر، باید به چیزی ایمان بیاورید که با تمام وجودتان آن را انکار می‌کنید: حضور نیرویی شرور و ماورایی.

فضا سازی فیلم بی‌نظیر است. فریدکین به جای استفاده از جامپ‌اسکرهای (Jump Scare) ارزان‌قیمت، ترسی عمیق و روان‌شناختی را در وجود تماشاگر می‌کارد. سرمای استخوان‌سوز اتاق ریگن، صدای چرخش ۳۶۰ درجه‌ای گردنش که هنوز هم کابوس خیلی‌هاست، و آن دیالوگ‌های کفرآمیز که از دهان یک دختربچه معصوم بیرون می‌آید، همه و همه دست به دست هم می‌دهند تا تجربه‌ای فراموش‌نشدنی از وحشت خالص را برایتان رقم بزنند. «جن‌گیر» یک فیلم صرفاً مذهبی نیست؛ این فیلم درباره‌ی تقابل ایمان و شک، علم و خرافه، و نبرد ازلی و ابدی خیر و شر در دل یک خانواده‌ی معمولی آمریکایی است. این فیلم به ما یادآوری می‌کند که گاهی اوقات، ترسناک‌ترین شیاطین، آن‌هایی نیستند که در جهنم زندگی می‌کنند، بلکه آن‌هایی هستند که به خصوصی‌ترین حریم ما نفوذ می‌کنند. راستی، شما چطور؟ آیا بعد از دیدن این فیلم، هنوز هم به صداهای عجیب‌وغریب اتاق زیرشیروانی بی‌توجهی می‌کنید؟

کشتار با اره‌برقی در تگزاس

۲. کشتار با اره‌برقی در تگزاس (The Texas Chain Saw Massacre – 1974)

اگر «جن‌گیر» ترس را به خانه‌های شهری و متمدن آورد، «کشتار با اره‌برقی در تگزاس» ما را به دل یک برهوت داغ و بی‌رحم در جنوب آمریکا می‌برد و با عریان‌ترین و وحشیانه‌ترین شکل ممکن از جنون انسانی روبرو می‌کند. توبی هوپر، کارگردان این اثر کالت، با بودجه‌ای بسیار محدود، فیلمی ساخت که شبیه هیچ‌چیز دیگری نبود. این فیلم، کثیف، بی‌پرده و به طرز恶心‌آوری، واقعی به نظر می‌رسد. حس مستندگونه‌ی فیلم‌برداری و فضای خفقان‌آور و چرک آن، تماشاگر را در کنار گروهی از جوانان بی‌خبر از همه‌جا قرار می‌دهد که به دام یک خانواده‌ی آدم‌خوار و روانی می‌افتند.

شخصیت «صورت‌چرمی» (Leatherface) با آن ماسک هولناک که از پوست انسان ساخته شده و اره‌برقی همیشه روشنش، به یکی از شمایل‌های اصلی ژانر وحشت تبدیل شد. اما چیزی که این فیلم را واقعاً ترسناک می‌کند، خون و خونریزی نیست (جالب است بدانید که بر خلاف تصورتان، میزان خونریزی در فیلم بسیار کم است)، بلکه حس درماندگی مطلق و پوچی است که به تماشاگر القا می‌کند. در دنیای این فیلم، هیچ منطق و دلیلی برای شرارت وجود ندارد. خانواده‌ی ساویر، هیولاهایی نیستند که از سیاره‌ای دیگر آمده باشند؛ آن‌ها محصول تباهی و انزوای همین جامعه هستند. این فیلم نقدی تند و تیز به فروپاشی ارزش‌های خانوادگی و رویای آمریکایی در دوران پسا-ویتنام است. آن سکانس شام کذایی را به یاد دارید؟ جایی که وحشت، به مرز کمدی سیاه و جنون خالص می‌رسد. این فیلم یک سیلی محکم به صورت تماشاگر است و به او یادآوری می‌کند که هیولاها، گاهی اوقات، شکل و شمایلی شبیه به خود ما دارند.

هالووین

۳. هالووین (Halloween – 1978)

جان کارپنتر، استاد بزرگ سینمای وحشت، با «هالووین» یک زیرژانر جدید به نام «اسلشر» را به دنیا معرفی کرد و قوانین بازی را برای همیشه تغییر داد. داستان فیلم، ساده و در عین حال، به شدت تاثیرگذار است: مایکل مایرز، که در کودکی خواهرش را به قتل رسانده، پس از سال‌ها از آسایشگاه روانی فرار می‌کند و به شهر زادگاهش بازمی‌گردد تا در شب هالووین، حمام خون به راه بیندازد. چیزی که «هالووین» را از دیگر فیلم‌های ترسناک متمایز می‌کند، فضاسازی استادانه و موسیقی متن وهم‌آور و مینیمالیستی آن است که توسط خود کارپنتر ساخته شده. آن تم پیانوی ساده و تکرارشونده، به تنهایی کافی است تا حس اضطراب و تعلیق را به بالاترین حد ممکن برساند.

کارپنتر با هوشمندی، به جای نمایش مستقیم خشونت، روی انتظار و تعلیق کار می‌کند. ما بیشتر اوقات، مایکل مایرز را از دید اول شخص (POV) می‌بینیم، یا سایه‌اش را در پس‌زمینه مشاهده می‌کنیم که در حال تماشای قربانیانش است. این تکنیک، حس ناامنی و پارانویا را در تماشاگر به وجود می‌آورد و او را به این فکر وامی‌دارد که شر، می‌تواند در هر گوشه و کناری، حتی در امن‌ترین محله‌ها، در کمین نشسته باشد. مایکل مایرز، یک قاتل معمولی نیست؛ او تجسم شر خالص است. یک نیروی غیرقابل توقف که هیچ انگیزه مشخصی ندارد و نمی‌توان با او مذاکره کرد. او «لولوخورخوره» (Boogeyman) است. «هالووین» به ما نشان داد که گاهی اوقات، ترسناک‌ترین مکان دنیا، می‌تواند خیابان خودمان باشد. آیا شما هم بعد از دیدن این فیلم، شب‌ها قبل از خواب، زیر تخت و داخل کمدتان را چک نمی‌کنید؟ صادق باشید!

حالا نگاه نکن

۴. حالا نگاه نکن (Don’t Look Now – 1973)

بیایید برای لحظه‌ای از قاتلان نقاب‌دار و شیاطین تسخیرکننده فاصله بگیریم و به سراغ یک فیلم ترسناک روان‌شناختی برویم که ترس را به شیوه‌ای کاملاً متفاوت تعریف می‌کند. «حالا نگاه نکن» ساخته‌ی نیکلاس روگ، یک شاهکار هنری است که با ظرافت تمام، به مفاهیمی چون سوگ، تقدیر و شکنندگی روان انسان می‌پردازد. داستان فیلم درباره‌ی زن و شوهری (با بازی درخشان دونالد ساترلند و جولی کریستی) است که پس از غرق شدن دختر کوچکشان، برای فرار از اندوه، به ونیز سفر می‌کنند. اما این شهر زیبا و رویایی، با کوچه‌های تنگ و تو در تو و کانال‌های آب مه‌آلودش، به هزارتویی از وهم و وحشت برای آن‌ها تبدیل می‌شود.

فیلم، استادانه از رنگ قرمز به عنوان یک موتیف تکرارشونده استفاده می‌کند. رنگی که یادآور روپوش بارانی دختربچه در روز حادثه است و در سرتاسر فیلم، مانند یک هشدار شوم، ظاهر می‌شود. روگ با تدوین غیرخطی و بازی با زمان، تماشاگر را در وضعیت ذهنی آشفته‌ی شخصیت اصلی، جان، قرار می‌دهد. ما هم مثل او، در تشخیص واقعیت از توهم دچار مشکل می‌شویم. آیا آن دو خواهر پیر واقعاً قدرت‌های فراطبیعی دارند؟ آیا آن شبح کوچک با روپوش قرمز، روح دخترشان است یا چیزی بسیار شوم‌تر؟ «حالا نگاه نکن» فیلمی نیست که شما را از جایتان بپراند؛ بلکه مانند یک سم کشنده، آرام‌آرام در وجودتان نفوذ می‌کند و تا مدت‌ها بعد از تیتراژ پایانی، رهایتان نمی‌کند. این فیلم، یک مرثیه‌ی بصری غم‌انگیز و در عین حال، به شدت هولناک درباره‌ی این است که چگونه گذشته می‌تواند ما را شکار کند و اندوه، چگونه می‌تواند ما را کور کند. پایان‌بندی فیلم، یکی از شوکه‌کننده‌ترین و بی‌رحمانه‌ترین پایان‌بندی‌های تاریخ سینماست که تا ابد در ذهنتان حک خواهد شد.

سوسپیریا

۵. سوسپیریا (Suspiria – 1977)

و اما می‌رسیم به آخرین فیلم لیستمان که یک اپرای وحشت به تمام معناست! «سوسپیریا» اثر داریو آرجنتو، کارگردان شهیر ایتالیایی، تجربه‌ای است که بیشتر به یک کابوس تب‌آلود و سورئال شباهت دارد تا یک فیلم روایی کلاسیک. داستان درباره‌ی یک بالرین جوان آمریکایی به نام سوزی بنیون است که برای تحصیل به یک آکادمی رقص معتبر در آلمان سفر می‌کند، غافل از اینکه این آکادمی، لانه‌ی یک محفل جادوگری باستانی و شرور است. چیزی که «سوسپیریا» را به یک اثر منحصر به فرد تبدیل می‌کند، استفاده‌ی جسورانه و اغراق‌آمیز از رنگ‌های تند و جیغ (به خصوص قرمز، آبی و سبز) و موسیقی متن گوش‌خراش و هیپنوتیزم‌کننده‌ی گروه پراگرسیو راک Goblin است.

آرجنتو هیچ علاقه‌ای به رئالیسم ندارد. او با نورپردازی‌های اکسپرسیونیستی و طراحی صحنه‌های عجیب و غریب، جهانی را خلق می‌کند که منطق در آن جایی ندارد و همه چیز تابع قوانین یک رویای ترسناک است. قتل‌های فیلم، خلاقانه، بی‌رحمانه و به شکل هنرمندانه‌ای به تصویر کشیده شده‌اند. انگار در حال تماشای یک تابلوی نقاشی متحرک از مرگ هستید. «سوسپیریا» بیش از آنکه به داستانش متکی باشد، بر اتمسفر و حس‌وحال تکیه دارد. این فیلم، حواس شما را بمباران می‌کند و شما را در یک حالت خلسه‌وار از ترس و شگفتی فرو می‌برد. یک تجربه سینمایی خالص که یا عاشقش می‌شوید یا از آن متنفر خواهید شد؛ حد وسطی وجود ندارد. این فیلم به ما یادآوری می‌کند که گاهی اوقات، هنر و زیبایی، می‌توانند نقابی برای پنهان کردن تاریک‌ترین و پلیدترین اسرار باشند.

حرف آخر

دهه هفتاد میلادی، بدون شک، یکی از مهم‌ترین و تاثیرگذارترین دوران‌ها در تاریخ سینمای وحشت بود. فیلم‌سازان این دهه، با شجاعت به سراغ تابوها رفتند، ترس‌های عمیق اجتماعی را به تصویر کشیدند و آثاری خلق کردند که نه تنها در زمان خود پیشرو بودند، بلکه هنوز هم به عنوان معیاری برای سنجش کیفیت در ژانر وحشت به کار می‌روند. این پنج فیلم، تنها مشتی نمونه‌ی خروار هستند، اما هر کدام به نوعی نشان‌دهنده‌ی روح زمانه‌ی خود و نبوغ فیلم‌سازانشان هستند.

حالا نوبت شماست! کدام فیلم ترسناک دهه هفتادی، خواب شب را از شما گرفته است؟ آیا فیلم دیگری هست که فکر می‌کنید باید در این لیست قرار می‌گرفت؟ نظرات و تجربیات ترسناک خودتان را با دیمونومی در میان بگذارید. بیایید با هم در مورد این شاهکارهای تاریک و دوست‌داشتنی گفتگو کنیم. فقط مراقب باشید، وقتی در مورد شیطان حرف می‌زنید، ممکن است سروکله‌اش پیدا شود!

2 دیدگاه دربارهٔ «۵ فیلم ترسناک دهه ۱۹۷۰»

  1. هنوزم وقتی هالووینو میبینم ترس کل وجودمو میگیره حتمااااا ببینید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *