پرش به محتوا
خانه » بلاگ » آخرین غذای انسان‌های معروف

آخرین غذای انسان‌های معروف

مرلین مونرو

فکر کن فقط یک وعده غذایی تا پایان عمرت فاصله داری. چی می‌خوری؟ چیزی خاطره‌انگیز از کودکی؟ یا یک غذای فانتزی که همیشه آرزویش را داشتی؟ یا شاید اصلاً هیچ اشتهایی نداشته باشی! این سؤال وقتی ترسناک‌تر می‌شود که درباره آدم‌هایی حرف بزنیم که مرگ‌شان سیاسی، تراژیک یا حتی جنایت‌کارانه بود.

در اینجا ، سراغ ۵ نفر رفته‌ام که هر کدام با میراثی سنگین، از دنیا رفتند. از هیتلر تا مرلین مونرو. از پابلو اسکوبار تا قاتلی که با لبخند، مرغ سوخاری بلعید. آماده‌ای؟

هیتلر

آدولف هیتلر

ماکارونی در پناهگاه؛ طعم سقوط یک امپراتوری

در آوریل ۱۹۴۵، در دل پناهگاه خاکستری و زیرزمینی‌اش در برلین، آدولف هیتلر رهبر شکست‌خورده نازی‌ها – تنها چیزی که خواست، ماکارونی با سس گوجه‌فرنگی و پوره سیب‌زمینی بود. نه گوشت، نه شراب، نه شکوه. فقط یک غذای ساده، شاید برای آدمی که دیگر هیچ چیزی برای اثبات نداشت.

گیاه‌خواری‌اش که اغلب با اضطراب و وسواس همراه بود، حالا در خدمت مراسمی شد که بیشتر به مراسم تدفین خودش شبیه بود. هیتلر آن روز، بعد از ناهار، با اوا براون ازدواج کرد؛ و چند ساعت بعد، هر دو با هم خودکشی کردند. این ماکارونی، آخرین انتخابش بود؛ و شاید تنها تصمیمی که در آن هیچ کس را نکشت.

آیا آدمی که میلیون‌ها انسان را به قتل رسانده، واقعاً حق دارد در آرامش ماکارونی بخورد؟

صدام

صدام حسین

وقتی یک دیکتاتور، آخر شب مرغ می‌خورد

شب قبل از اعدامش در دسامبر ۲۰۰۶، صدام حسین، رئیس‌جمهور سابق عراق، درخواست ویژه‌ای نداشت. تنها چیزی که خواست، مرغ تنوری با برنج و مقدار کمی آب بود. هیچ نوشیدنی خاصی، هیچ مراسم مجللی.

برخلاف هیتلر، صدام با آرامش و وقار تا پای طناب دار رفت. حتی به طناب نگاه کرد. بعضی‌ها گفتند آن شب او وضو گرفت، قرآن خواند، و غذایش را با سکوت خورد. اما این سکوت، چیزی از تاریخ خون‌آلودش کم نمی‌کرد. مرغ تنوری ساده، برای مردی که زمانی در کاخ‌های طلایی غذا می‌خورد، نوعی پذیرش بود. یا شاید فقط یک «پناه» بی‌ارزش قبل از سقوط.

چطور ممکن است مرگی چنین بزرگ، با غذایی چنین ساده پایان یابد؟ آیا غذا می‌تواند رستگاری بیاورد؟

مرلین مونرو

مرلین مونرو

آخرین طعم زندگی؛ بین قرص و پنکیک

مرلین مونرو، ستاره افسانه‌ای هالیوود، در آگوست ۱۹۶۲ در خانه‌اش در لس‌آنجلس درگذشت. شبی مرموز، با پرسش‌هایی بی‌پاسخ. گزارش رسمی می‌گوید که خودکشی بود. اما مثل تمام داستان‌های هالیوود، همیشه حرف و حدیث پشتش هست.

آن شب، مونرو نیمه‌کاره یک پنکیک ساده با تخم‌مرغ آب‌پز و لیوانی شامپاین خورده بود. آیا این وعده، نوعی وداع شاعرانه بود؟ یا فقط اشتهایش کم شده بود؟ عجیب اینجاست که برخی گزارش‌ها می‌گویند غذا دست‌نخورده ماند؛ و فقط قرص‌ها بلعیده شدند.

زن طلایی سینما، مرگ را با سکوت و شکم خالی پذیرفت. اما باقی‌مانده آن پنکیک اگر واقعاً وجود داشته حالا بیشتر شبیه یک اثر باستانی است؛ چیزی که روان‌شناسان درباره‌اش تحلیل می‌کنند.

آیا ستارگان هم در تنهایی می‌میرند؟ یا تنهایی، بهای شهرت بی‌پایان است؟

جان وین گیسی

جان وین گیسی

وقتی قاتل سریالی، مرغ سوخاری سفارش می‌دهد

از همه دارک‌تر، شاید جان وین گیسی باشد؛ قاتل سریالی معروف آمریکایی که در لباس دلقک بچه‌ها را سرگرم می‌کرد و شب‌ها آن‌ها را می‌کشت. تا قبل از دستگیری در دهه ۷۰، ۳۳ نفر را به قتل رسانده بود. کابوس زنده‌ای که هنوز در روان آمریکا زندگی می‌کند.

وقتی نوبت به آخرین غذای زندگی‌اش رسید، ۱۲ عدد میگوی سوخاری، یک سطل بزرگ مرغ KFC، سیب‌زمینی سرخ‌کرده، و توت‌فرنگی تازه سفارش داد. بله، درست شنیدی؛ یک قاتل با اشتهای کامل و لبخند، همان شبی که اعدام شد، مرغ سوخاری بلعید.

کسی نمی‌داند آیا این انتخاب، صرفاً علاقه غذایی بود یا نوعی شوخی تاریک با جهان. شاید هم می‌خواست خودش را تا آخرین لحظه، همان مردی نشان دهد که یک‌زمان مدیر KFC محلی بود!

آیا در دل تاریکی محض، جایی برای مزه وجود دارد؟ یا طعم غذا هم آلوده به جرم می‌شود؟

پابلو اسکوبار

پابلو اسکوبار

مرگ، پشت قاشق برنج کمین کرده بود

پابلو اسکوبار، پادشاه بی‌رقیب کوکائین و یکی از خطرناک‌ترین مردان قرن بیستم، نه در دادگاه اعدام شد، نه در زندان؛ بلکه در خانه‌ای مخفی در مدلین کلمبیا، وقتی داشت خوراک گوشت و برنج می‌خورد، گلوله‌ای به سرش اصابت کرد.

آخرین غذا؟ ساده و محلی. مثل مردی که باوجود امپراتوری‌اش، همیشه عاشق غذاهای کلمبیایی بود. گفته می‌شود آن روز، در کنار غذایش، یک فنجان قهوه‌ی تلخ هم بود. صدای انفجار و شلیک، غذایش را نیمه‌کاره گذاشت. هیچ میز رسمی، هیچ شمعی، فقط یک بشقاب نصفه‌خورده، با خون.

آیا وقتی زندگی‌ات با خشونت ساخته شده، مرگت هم باید با یک گلوله داغ همراه باشد؟

نتیجه‌گیری

آخرین وعده غذایی، شاید بیشتر از هر مصاحبه یا خاطره‌نویسی، حقیقت فرد را آشکار می‌کند. در لحظات پایانی، دیگر نقش بازی نمی‌کنیم. نه کسی جلوی دوربین است، نه در مقابل مردم. تنها چیزی که می‌ماند، غریزه و انتخاب است. انتخابی که شاید ساده به‌نظر برسد، اما مثل یک نقاشی روان‌شناختی از روح فرد عمل می‌کند.

شاید دفعه بعد که روی صندلی رستوران نشستید، یا در یخچال دنبال چیزی برای خوردن می‌گشتید، از خودتان بپرسید:

اگر این آخرین وعده زندگی‌ام باشد، واقعاً چی می‌خورم؟

و مهم‌تر از آن… چرا؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *