رئالیسم جادویی، ژانر فوق العاده جذاب و محبوبی است که از دل جهان بینی سحرآمیز مردم آمریکای لاتین به دنیای ادبیات وارد شده است. رئالیسم جادویی در جایی بین رئالیسم و سورئالیسم قرار دارد. رئالیسم جادویی، دنیایی شبیه به دنیای روزمره ی ما را به تصویر می کشد، اما رنگ و لعاب تازه تری به آن می زند. نویسنده ممکن است از زاویه دید غیر معمول استفاده کند یا حوادثی غیرعادی را به تصویر درآورد، اما این حوادث غیرعقلانی در دل داستان، عادی به نظر می رسند.
معمولاً اولین چیزی که پس از شنیدن رئالیسم جادویی به ذهن خطور می کند، نام نویسنده ی بزرگ کلمبیایی، گابریل گارسیا مارکز است. رئالیسم جادویی، اغلب توسط نویسندگانی چون مارکز استفاده می شد تا داستان زندگی افرادی طرد شده و دور افتاده از جامعه روایت شود؛ همین موضوع باعث شد تا این ژانر تبدیل به صدایی انتقادی از قدرت سیاسی و افراد پرنفوذ شود. رئالیسم جادویی به طور ضمنی از جامعه و مخصوصاً اقشار بالادستی آن، انتقاد می کند چرا که این ژانر، به جای پرداختن به اعیان و اشراف، به زندگی آنسان های بدون ثروت و سرمایه می پردازد. جالب است که از این ژانر تأثیرگذار به منظور انتقاد از سیاست های آسیب زننده از منظر های ضد امپریالیستی، مارکسیستی، فمینیستی و ترکیبی از این ها نیز استفاده شده است. موضوعی که نقطه ی اتصال همه ی نویسندگان ژانر رئالیسم جادویی به حساب می آید، پرداختن به طرد شدگان و ستم دیدگان جامعه در بستر واقعیتی آمیخته با خیال است.
قرن هاست که رمان های فانتزی از محبوبیت و مقبولیت بالایی نزد عموم مخاطبین در سراسر جهان برخوردار بوده اند، اما درست تا قرن بیستم طول کشید تا ارزش ادبی عناصر ماورایی و خارق العاده ی رمان ها درک و شناخته شود؛ و هیچ کس به اندازه ی نویسنده ی شهیر کلمبیایی، گابریل گارسیا مارکز، در ایجاد این تغییر مثبت، مؤثر نبوده است. مارکز، یکی بزرگترین نویسندگان آمریکای لاتین در تمام اعصار، و همچنین، یکی از پایه گذاران ژانر ادبی رئالیسم جادویی در نظر گرفته می شود. خب، رئالیسم جادویی دقیقاً چیست؟
رئالیسم چیست؟
قبل از این که بحث درباره ی رئالیسم جادویی را آغاز کنیم، ابتدا باید اندکی درباره ی رئالیسم بدانیم؛ ژانری که رئالیسم جادویی از آن منشأ می گیرد.
رئالیسم به عنوان جنبشی هنری با آثار نقاش و تصویرگری فرانسوی به نام گوستاو کوربه در قرن نوزدهم به وجود آمد. قبل از کوربه، هنرمندان دوره ی رمانتیک، آثاری خلق می کردند که واقعیت را به شکلی بی نقص به نمایش می گذاشت؛ مناظر زیباتر بودند، احساسات و عواطف با اغراق بیان می شدند و هیچ اشکال و ضعفی در اجسام و پیکرها دیده نمی شد.
بعد از انقلاب سال 1848 در فرانسه، هنرمندان به منظور ارائه ی دقیق و بدون غلو واقعیت، این گونه «رمانتیزه کردن» زندگی را کنار گذاشتند. فقرا دیگر در نقاشی ها لباس های تمیز به تن نداشتند و اگر میوه ی درون سبد مقابل نقاش، خراب و فاسد شده بود، روی بوم هم به همان شکل خراب و فاسد کشیده می شد. این جنبش با اختراع عکاسی رشد و توسعه یافت، چرا که نقاشان می توانستند به جای خیره شدن به مدل های نقاشی، در کسری از ثانیه به عکس های متفاوت و گوناگون نگاه و نقاشی شان را بر اساس این عکس ها خلق کنند. در رئالیسم مربوط به ادبیات، تلاش کردند تا زندگی های آن دوره را واقعاً همان طور که هستند، توصیف کنند. یکی از بهترین نمونه ها در این مورد، کتاب میدل مارچ اثر جورج الیوت است؛ به این دلیل که کارکاترهای این رمان به زبان بومی و محلی آن دوره صحبت می کنند و الیوت، جزئیاتی از همه ی کارهای آن ها، حتی کارهای پیش پا افتاده، را ارائه داده است.
رئالیسم جادویی چیست؟
همان طور که رئالیسم، واکنشی در برابر رمانتیسیسم در نظر گرفته می شود، رئالیسم جادویی نیز واکنشی بود بر جنبش رئالیسم یا واقع گرایی. اصطلاح رئالیسم جادویی برای اولین بار توسط منتقد هنریِ آلمانی، فرانز روه، در سال 1925 به کار گرفته شد. زمانی که روه این واژه را به وجود آورد، قصد داشت تا دسته بندی هنری ای ایجاد کند که از مرزها و محدودیت های سفت و سخت رئالیسم فاصله داشته باشد، اما تا دهه ی 1940 طول کشید تا این اصطلاح به عنوان نام جنبشی هنری در آمریکای لاتین و کشورهای حوزه ی کارائیب شناخته شود.
رئالیسم جادویی اغلب برای توصیف زیر-ژانری ادبی به کار می رود که به وسیله ی نویسندگان آمریکای لاتین از قبیل خوزه مارتی و روبن داریو در دهه ی 1950 میلادی نزد مخاطبین محبوبیت یافت. گرچه محتوا و سبک تک تک آثار طبقه بندی شده در این ژانر با هم متفاوت است، ویژگی ها و عناصری وجود دارند که در همه ی این آثار تکرار می شوند: داستان باید در محیطی واقع گرایانه ولی با عناصر جادویی و ماورایی جریان داشته باشد. یکی از دلایل جذابیت رئالیسم جادویی این است که این ژانر، مرز بین داستان واقع گرایانه و فانتزی را از بین می برد؛ مانند حضور شخصیت های مُرده در کتاب «دلبند» اثر تونی موریسون، سیال بودن زمان در «صد سال تنهایی» نوشته ی گابریل گارسیا مارکز و تلپاتی در «همسر ببر» اثر تئا آب رت.
برخلاف رمان های فانتزی، نویسندگان در ژانر رئالیسم جادویی به صورت آگاهانه، اطلاعاتی درباره ی عناصر ماورایی و جادویی جهان داستان شان به مخاطب نمی دهند تا رویدادهای جادویی را به عنوان اتفاقاتی معمول به تصویر بکشند و غیرممکن ها را در قالب زندگی عادی و روزمره ارائه کنند.
چه متنی را می توان نمونه ای از ژانر رئالیسم جادویی در نظر گرفت؟
متنی که در زیر می خوانید، بخش کوتاهی از رمان «دلبند» نوشته ی تونی موریسون است که جایزه ی نوبل ادبیات را برای او به ارمغان آورد. این رمان از تکنیک های رئالیسم جادویی برای روایت داستان شخصیتی به نام ست و خانواده اش بهره می گیرد که در خانه ای روح زده زندگی می کنند.
124 کینه جو بود. پر از زهر کودکی شیرخواره. هم زن های خانه این را می دانستند و هم بچه ها. سال های سال هریک به رسم خودش با این کینه کنار آمده بود ولی از سال 1873، ست و دخترش دنور تنها قربانیان آن بودند. مادربزرگ بیبی ساگز مرده بود و پسرها، هاوارد و باگلار، سیزده سالشان که شد، پا به فرار گذاشتند. اعلام خطر برای باگلار وقتی بود که با یک نگاه ساده، آینه از هم پاشید. افتادن اثر دو دست کوچک روی کیک هم برای هاوارد نشانه ی وضعی خطرناک بود. هیچ یک از دو پسر نماندند تا چیزهای بیشتری ببینند: دیگ نخودی که در کف اتاق جزغاله می شد یا نواری از بیسکوییت های خرد شده نزدیک در خانه. نه، آن ها دیگر منتظر یکی از دوره های برقراری آرامش، یعنی هفته ها و حتی ماه هایی که وضع عادی بود، نماندند. نه، هر یک بی درنگ، همان دم که خانه می خواست خواری بعدی را به سرشان بیاورد و حس کردند که دیگر تاب یک بار دیگر را ندارند، گریختند.
رئالیسم جادویی در چه زمان هایی در اوج قرار داشت؟
ادبیات رئالیسم جادویی، سه دوران شکوفاییِ اصلی را پشت سر گذاشته است. اولین دوره، در دهه های 1920 و 1930 در اروپا و با آثار نویسندگانی چون فرانتس کافکا و جنبشی آلمانی موسوم به «عینیت نو» سپری شد. البته این جنبش، بیشتر به مسائل فلسفی می پرداخت و اصلاً از نظر محبوبیت با دوران شکوفایی بعد از خود قابل مقایسه نیست. دومین دوره در دهه های 1940 و 1950 میلادی در آمریکای لاتین بود. نویسندگان آمریکای لاتین، تئوری های اولیه ی روه درباره ی رئالیسم جادویی را با مفاهیم سوررئالیستی فرانسوی و اسطوره های بومی خود ترکیب کردند.
زمانی که در سال های 1962 تا 1967 ادبیات آمریکای لاتین در سطح جهان به موفقیت های بزرگی دست یافت، رئالیسم جادویی نیز در سطح بین الملل خود را مطرح کرد. در دهه های 1960 و 1970، آمریکای لاتین به دلیل رویکرد های ناشی شده از جنگ سرد، آشفتگی ها و مشکلات سیاسی فراوانی داشت. پس از انقلاب کوبا در سال 1959 و معطوف شدن توجه جهانیان به آمریکای لاتین، نویسندگان این منطقه بر سر مسئله ی هویت ملی با هم یک صدا شدند. یکی از نقاط عطف رشد و توسعه ی آمریکای لاتین و افزایش محبوبیت رمان ها در این دوره ی زمانی، استفاده از رئالیسم جادویی بود.
بحث های اصلی درباره ی رئالیسم جادویی چه هستند؟
از همان ابتدا، بحث ها و مناظرات زیادی در مورد رئالیسم جادویی شکل می گرفت. در آغاز، بیشتر بحث های مربوط به این حوزه، حول محور تاریخچه و کاربرد اصطلاح «رئالیسم جادویی» می چرخید و نه جنبش و آثار و نتایج آن. برخی اعتقاد داشتند که کل جنبش هنری باید به این نام خوانده شود و برخی دیگر تمایل داشتند که فقط جنبش ادبی، این نام را داشته باشد.
به خاطر گنگ و نامشخص بودن مرز میان رئالیسم جادویی، فانتزی، رئالیسم و سوررئالیسم، بحث های زیادی سر این موضوع در گرفته که آیا می توان برخی نویسندگان را در دسته ی رئالیسم جادویی طبقه بندی کرد یا خیر. برای مثال، اگر چه آلهخو کارپانتیه، نویسنده ی رمان «رد گم»، اولین کسی بود که اصطلاح رئالیسم جادویی را وارد ادبیات آمریکای لاتین کرد، برخی از منتقدین، آثار او را در دسته ی ماورایی قرار می دهند. برخلاف فانتزی و داستان های عامه پسند، رئالیسم جادویی در زمره ی آثار داستانی ادبی قرار می گیرد که همین موضوع، وجهه ی آکادمیک شناخته شده تری به این ژانر می بخشد و احتمال بردن جوایز این آثار را نیز بیشتر می کند. در مورد آلهخو کارپانتیه نیز، به خاطر این که آثار این نویسنده قبل از شکل گیری رئالیسم جادویی خلق شدند، در طبقه بنذیِ این ژانر قرار نمی گیرند.
برخی دانش پژوهان غربی تمایل دارند تا نویسندگان رئالیسم جادویی را با مؤلفین پست-مدرن غربی در یک گروه طبقه بندی کنند. بسیاری از نویسندگان را هم می توان پست-مدرنیست خواند و هم رئالیست جادویی، اما به دلیل این که هویت ادبی و ملی آمریکای لاتین بر رئالیسم جادویی سایه افکنده، این گونه از دسته بندی باعث به وجود آمدن جنجال های فرهنگی خواهد شد چرا که تجربه ثابت کرده است که بنیادهای بزرگ ادبی معمولاً آثار نویسندگان غیر غربی را نادیده می گیرند و یا به آن توجه لازم را نمی کنند. برخی دانش پژوهان سیاه پوست آمریکایی نیز اظهار داشته اند که رئالیسم جادویی، نماینده و صدای ستمدیدگان است بنابراین نمی توان آن را در جنبشی بزرگتر حل کرد.
آیا رئالیسم جادویی، سیاسی است؟
باید گفت که می تواند باشد. بسیاری همچون آلهخو کارپانتیه بیان کرده اند که رئالیسم جادویی با ماهیت و سرشت آمریکای مرکزی و جنوبی همسو است چرا که مردم بومی این مناطق، برخلاف همتایان اروپایی خود، مرز مشخصی میان مسائل عادی و ماورایی قائل نیستند. گابریل گارسیا مارکز نیز در جایی گفته است:
سوررئالیسم، ریشه در واقعیت های آمریکای لاتین دارد.
مارکز با این جمله، اصلی ترین مباحث سیاسی پیرامون رئالیسم جادویی را خلاصه می کند. اولین موضوعی که از این جمله ی مارکز می توان برداشت کرد این است که فانتزی همیشه جزئی از جهان بینی ذهن آمریکای لاتینی بوده است. دیگری این است که رئالیسم جادویی، تفکر و ایده ای استعماری و برآمده از اروپا نیست. این جمله همچنین، احساسی میهن پرستانه در خود دارد و اشاره می کند که آمریکای لاتین صرف نظر از مستعمره بودن، دارای فرهنگ، زندگی و هویت مختص به خود است.
نقش گابریل گارسیا مارکز در شکوفایی رئالیسم جادویی چیست؟
مارکز هم مانند اغلب نویسندگان، از بدو تولد حرفه ی نویسندگی خود، سبک ها و ژانرهای مختلفی را امتحان کرد. بسیاری از رمان ها و داستان های کوتاه این نویسنده از رئالیسم جادویی استفاده می کند و خودش هم، یکی از پدران و بنیان گذاران این ژانر به حساب می آید.
رمان «صد سال تنهایی»، اولین کتاب مهم و تحسین شده ای بود که از رئالیسم جادویی استفاده می کرد، اگر چه چندین نویسنده ی بزرگ دیگر چون خورخه لوییس بورخس و آلهخو کارپانتیه نیز از پیش از او از این سبک استفاده کرده بودند. یکی از دلایل موفقیت و شهرت بین المللی این رمانِ مارکز، این بود که او برخلاف بسیاری از نویسندگان آمریکای لاتین، رمان های طولانی و چند جلدی تاریخی نمی نوشت. مارکز، رمان هایی با ضرب آهنگی سریع و سبکی ساده و قابل فهم برای عموم خلق می کرد.