پیرمرد و دریا واپسین اثر مهم داستانی همینگوی بود که در دوره زندگیاش به چاپ رسید. این داستان، که یکی از مشهورترین آثار اوست، شرح تلاشهای یک ماهیگیر پیر کوبایی است که در دل دریاهای دور برای به دام انداختن یک نیزهماهی بسیار بزرگ با آن وارد مبارزهٔ مرگ و زندگی میگردد. نوشتن این کتاب یکی از دلایل عمده اهدای جایزه ادبی نوبل سال ۱۹۵۴ به ارنست همینگوی بودهاست. و اما چرا داستان کوتاه و ساده ی پیر مرد و دریا نوبل ادبی به ارمغان آورد؟
ارنست همینگوی
ارنِست میلر هِمینگوی ( ۱۸۹۹ – ۱۹۶۱) از نویسندگان برجستهٔ معاصر ایالات متحده آمریکا و برندهٔ جایزه نوبل ادبیات بود. او از پایهگذاران یکی از تأثیرگذارترین انواع ادبی، موسوم به «وقایعنگاری ادبی» شناخته میشود.
قدرت بیان و زبردستی همینگوی در توصیف شخصیتهای داستانی به گونهای بود که او را پدر ادبیات مدرن لقب دادهاند.
ارنست همینگوی زندگی پر فراز و نشیبی داشت. او در همان دوران نوجوانی میخواست نویسنده شود و میدانست که با چنته خالی نمیتوان نویسنده شد و چیزی که لازم دارد کولهباری از تجربه است. بنابراین در ۱۶ سالگی داوطلب شد که در جنگ جهانی اول به صحنه نبرد برود اما به سبب آسیبی که چشمش در مشتزنی دیده بود در معاینه پزشکی رد شد. اما به هر ترتیب توانست از سوی صلیب سرخ به عنوان راننده آمبولانس به ایتالیا برود. حاصل حضور در جبهه این بود که دو گلوله به پایش میخورد و لنگلنگان به خانه بازمیگردد. پس از مدتی خانه پدریاش را که یک محیط بورژوای امریکایی است رها میکند و به عنوان روزنامهنگار مشغول به کار میشود. ازدواج میکند، به اروپا سفر میکند و همچنان مشغول تجربهکردن است. کتابهایی مینویسد و روی نویسندگان بزرگ تاثیر میگذارد و در نهایت در سال ۱۹۶۱ در خانهاش با دو گلوله تفنگ شکاری مغز خود را پریشان میکند.
ارنست همینگوی در طول عمرش به سیاه زخم، مالاریا، سرطان پوست و ذات الریه مبتلا شد. او با دیابت، دو سانحه هوایی، یک تصادف اتومبیل، یک کلیه از کارافتاده، هپاتیت، طحال از کارافتاده، جمجمه و بازویی شکسته و ستون فقرات آسیبدیده و ترکشهایی در بدنش زندگی کرد و تنها چیزی که نتوانست برابر آن مقاومت کند، خودش بود. او یک روز پس از بازگشت از کلینیک مایو در سال 1961 تفنگ دو لول محبوبش را برداشت، به فضایی باز رفت و دو حفره روی سر خودش درست کرد.
مرگ همینگوی خودخواسته بود اما روزنامهها آن را «تصادفی» اعلام کردند. پنج سال بعد از مرگش، ماری، همسر چهارم ارنست، فاش کرد که او خودکشی کرده است. وقتی از او پرسیدند چرا قبلاً به این قضیه اشاره نکرده بود، گفت چون قبلاً کسی در این باره سؤال نکرده بود.
همینگوی متولد 1899 میلادی است و تقریباً بخش مهمی از زندگیاش را در تبوتاب جنگهای جهانی اول و دوم سپری کرده است. به همین خاطر در اغلب رمانهای او میتوان ردپای جنگ را دید. در همۀ رمانها جز پیرمرد و دریا. او پیرمرد و دریا را در سال 1951 به چاپ میرساند. درست شش سال پس از پایان جنگ جهانی دوم و فروکش کردن آشوبهای داخلی اسپانیا.
همینگوی قبل از اینکه بخواهد به نگارش پیرمرد و دریا دست بزند، نویسندۀ بزرگی است؛ تقریباً بزرگترین نویسندۀ آن روزها. به همین خاطر است که وقتی جنگ جهانی دوم به پایان میرسد و آشوبهای جنگ داخلی اسپانیا فروکش میکند، همۀ دوستانش او را به نوشتن رمان بزرگی دربارۀ حوادث این جنگها تشویق میکنند. خود او هم درظاهر بیمیل به نوشتن نیست و شروع به جمعآوری یادداشتهایش میکند و تصمیم میگیرد رمانی سه بخشی بنویسد. (یا شاید وانمود میکند که میخواهد چنین رمانی بنویسد.) امّا پس از شش سال بهیکباره رمان کوتاهی از او منتشر میشود. رمانی که آخرین اثر اوست و چه از نظر محتوا و چه از نظر فرم روایت با تمامی آثار گذشتهاش متفاوت است.
تا پیش از نگارش پیرمرد و دریا، همینگوی در تمامی آثارش از «زنگها برای که به صدا درمیآیند» گرفته تا «وداع با اسلحه» به سراغ آدمهای سرسختی میرود که هیبتی قهرمانانه و روشنفکرانه دارند، امّا درنهایت سر تسلیم فرود میآورند و گرفتار ضعف و زخمپذیری میشوند. قهرمان پیرمرد و دریا ولی یک تفاوت بزرگ با قهرمانان پیشین دارد. سانتیاگو پیرمرد ضعیفی است که با سرسختی تمام دست به مبارزه میزند. تسلیم نمیشود و سر فرود نمیآورد. سانتیاگو قهرمانی از بین مردم عادی جامعه است.
رمان پیرمرد و دریا
خلاصه داستان (بدون بیان کردن پایان کتاب):
کتاب پیرمرد و دریا نام رمان کوتاهی است که ارنست همینگوی– نویسنده سرشناس آمریکایی- در سال ۱۹۵۱ در کوبا نوشته و در ۱۹۵۲ به چاپ رسانده است. کتاب پیرمرد و دریا واپسین اثر مهم داستانی همینگوی بود که در دوره زندگیاش به چاپ رسید.
طرح اولیۀ رمان پیرمرد و دریا در آوریل سال 1936 در مقالهای با عنوان «بر آب کبود» به چاپ رسیده است:
«پیرمردی که تنها در قایقی در نزدیکی کاناباس ماهی میگیرد، یک روز یک مارلین بزرگ به قلابش میافتد و این ماهی قایق پیرمرد را با خود میکشد و به دریا میبرد. دو روز بعد، ماهیگیرها پیرمرد را صد کیلومتر دورتر از ساحل، در حالی پیدا میکنند که دم و کلۀ ماهی بزرگی را به پهلوی قایق خود بسته و در نزدیکی ساحل بیهوش شده است. آنچه از ماهی باقیمانده و کمتر از نصف آن میشود، نزدیک به سیصد کیلو است. پیرمرد یک شب و یک روز و یک نیم روز دیگر با ماهی جنگیده و در پایان روز دوم بوده که وقتی ماهی خودش را نشان داده، پیرمرد نیزهای را در قلب ماهی فروکرده و او را شکار کرده است؛ اما پس از اینکه ماهی را به کنار قایق خود بسته بمبکها به او حمله کردهاند و پیرمرد با هرچه توانسته سعی کرده است آنها را از ماهی دور کند. بااینحال درنهایت تسلیم شده و از حال رفته است. بمبکها هم هرچه توانستهاند از ماهی خوردهاند. ماهیگیرها وقتی پیرمرد را پیدا میکنند، او دارد گریه میکند و از غصه عقل از کلهاش پریده. بمبکها هم همچنان دور قایق چرخ میزنند.»
این چند سطر، طرح اولیۀ رمان پیرمرد و دریا بوده است. طرحی که نزدیک به پانزده سال گوشۀ ذهن نویسندهاش خاک خورده تا درنهایت یک روز عصر به این نتیجه برسد که برای پروراندن آن آمادگی لازم را دارد. همینگوی نگارش داستان پیرمرد ماهیگیرش را تنها در شش هفته به اتمام میرساند و در بهار 1951 برای چاپ آماده میکند. داستان اصلی شباهت نزدیکی با طرح اولیه دارد و فقط پایان داستان متفاوت است.
الهام از واقعیت:
پس از سال ۱۹۴۰ زمانی که ارنست همینگوی به همراه همسر سومش مارتا گلهورن (Martha Gellhorn) در کوبا زندگی میکرد، قایقرانی و ماهی گیری تفریحات اصلی او به حساب میآمدند. زندگینامهنویسانی که در مورد زندگی و آثار همینگوی مقاله و کتاب نوشتهاند همگی همداستاناند شخصیت «پیرمرد» در داستان پیرمرد و دریا دست کم در برخی موارد برگرفته از شخصیت واقعی یک ماهی گیر کوبایی به نام گرگوریو فوئنتس (Gregorio Fuentes) بودهاست. همینگوی در سالهای ۱۹۳۰ گرگوریو را برای نگهداری و محافظت از قایق خود، «پیلار»، استخدام کرده بود و بعدها وقتی در کوبا اقامت گزید بین او و آن پیرمرد ماهی گیر پیوندهای دوستی محکمی ریشه گرفت. فوئنتس تقریباً ۳۰ سال، حتی وقتی که همینگوی در کوبا زندگی نمیکرد، ناخدایی «پیلار» را به عهده داشت. فوئنتس در سال ۲۰۰۲ بر اثر ابتلا به سرطان در ۱۰۴ سالگی درگذشت. وی پیش از مرگ «پیلار» را به دولت کوبا هدیه کرد. با توجه به بیسوادی فوئنتس، او هرگز نتوانست پیرمرد و دریا را بخواند.
خلاصه داستان:
کتاب پیرمرد و دریا درباره زندگی چندروزه پیرمردی به نام سانتیاگو است که به ماهیگیری می پردازد و همیشه آرزوی صید ماهی بزرگی را داشته که به همه توانایی اش را ثابت کند.
پسری به نام مانولین سالها شاگرد او بود ولی چون سانتیاگو به بدشانسی در صید ماهی معروف شده بود، مانولین به اجبار والدینش او را ترک کرده و نزد سایر ماهیگیران مشغول به کار شد.
در اغاز کتاب پیرمرد و دریا، سانتیاگو 84 روز است که حتی یک ماهی هم صید نکرده است و مانولین با وجود ترک سانتیاگو به خاطر علاقه ای به استادش دارد، هرشب به او سر میزند و برایش غذا میبرد و با او درباره ماهیگیری و بیسبال صحبت میکند.
یکی از این شبها سانتیاگو به مانولین میگوید که ایمان دارد دوران بدشانسی پایان یافته و می خواهد دوباره دل به دریا بزند و مطمئن است که ماهی بزرگی را صید خواهد کرد.
هرچه مانولین اصرار میورزد تا همراه استادش برود، سانتیاگو قبول نمی کند و به ناچار مانولین فقط طعمه و وسایل صید را برای پیرمرد تهیه میکند و فردای آن شب در روز هشتاد و پنجم سانتیاگو به تنهایی قایقش را به آب میاندازد و سفرش را آغاز میکند و وقتی از ساحل دور و دور و دورتر می شود….
تحلیل کتاب:
کتاب پیرمرد و دریا در نگاه اول، به شکل فریبآمیزی یک داستان ساده به نظر میآید. داستان معمولی یک ماهیگیر کوبایی که وارد دشوارترین چالش زندگی خود میشود. (او ۸۴ روز است که هیچ ماهیای نگرفته است.) این رمان کوتاه اگرچه حجم نسبتا کمی دارد، اما سرشار از درام است و به شکلی تمثیلی، استقامت انسان در سختترین دوران زندگی را به نمایش میگذارد. همینگوی با خلق سانتیاگو، شخصیت اصلی داستان، یکی از متمایزترین شخصیتهای ادبیات آمریکا را به تصویر میکشد. سانتیاگو شخصیتی است که تلاش میکند شجاعت لازم برای عبور از شادیها و غمهایی را به دست بیاورد که زندگی (دریای داستان) پیش روی او میگذارد.
امید و اطمینانش هرگز وانرفتهبود. اما حالا امید و اطمینانش جان تازهای گرفت، مانند وقتی که نسیم میآید.
(کتاب پیرمرد و دریا – اثر ارنست همینگوی – ترجمه نجف دریابندری – صفحه ۱۰۱)
تنها در دریا، سانتیاگو بارها و در چندین موقعیت به ظاهر ناامیدکننده، تلاش میکند روحیه امیدوارانه خود را حفظ کند. شخصیت پیرمرد به شکل ایدهآلی، نماینده همان تعریف «زیبایی تحت فشار» است که همینگوی همیشه در سر میپروراند. سانتیاگو نمیخواهد تسلیم موانعی شود که دریا پیش رویش قرار میدهد. به نظر میرسد به طور کلی سانتیاگو معتقد است اگرچه با یک تراژدی مواجه شده است (مسالهای که هرکسی دیر یا زود با آن روبهرو میشود)، اما نباید دست از تلاش بردارد. او با به یادآوردن خاطرات جوانی خود مثل خبر سلامت دوباره «دیماجیو» بزرگ و همچنین آشنایی با تفکراتی که پسر (این پسر مدتی با او به دریا میآید اما پس از شکستهای متوالی، پدر و ماددر پسر مانع از رفتن او با پیرمرد شدند) در سر میپروراند، توان فیزیکی و احساسی لازم برای ایستادگی کردن و طی کردن ادامه ماجرا را به دست میآورد.
این داستان تصویری کامل از زندگی را ارائه میدهد. پیرمرد برای شکار ماهی و بردن آن به خانه هر کاری انجام میدهد. او هیچ اشتباهی نمیکند و تمام کارها را به درستی انجام میدهد، ولی باز هم کافی نیست. سانتیاگو به منظور حفظ غنیمت باارزشی که با سخت کوشی به دست آورده است، به تلاش خود ادامه میدهد و حتی با کوسهها هم مبارزه میکند.
در زندگی همه ما پیش آمده است که برای دست یافتن به یک هدف؛ همه کار انجام میدهیم، تمام کارها را به درستی به سرانجام میرسانیم، اما به یک باره تمام رویاها و امیدهایمان بر باد میرود. با این وجود اما همینگوی میخواهد درباره مساله دیگری صحبت کند، او میخواهد بر اهمیت همین تلاشها تاکید کند.
زندگی هرقدر هم سخت و ناعادلانه باشد، اما باز هم امکان دستیابی به امیدها و رویاها وجود دارد. پیرمرد و دریا میتواند یک رمان الهامبخش برای هرکسی باشد. وقتی یک پیرمرد ساده همچون سانتیاگو میتواند به چنین موفقیت بزرگی دست پیدا کند، چه چیزی میتواند مانع دستیابی بقیه افراد به رویاهایشان شود؟
یکی از پیامهایی را که مکرراً در کارهای همینگوی به چشم میخورد میتوان در نقل قول زیر خلاصه کرد:
انسان واقعی ممکن است نابود شود ولی هرگز شکست نخواهد خورد.
از متن کتاب پیرمرد و دریا
اهمیت یافتن شخصیتپردازی در رمان مدرن
میانههای قرن بیستم میلادی سرآغاز تحول رمان است. سرآغازی که نتیجهاش شکلگیری رمان مدرن و اهمیت یافتن شخصیتهای داستانی نسبت به دیگر عناصر داستان است. شخصیت تا قبل از شورشگری جریان رمان نو و همهگیر نشدن صنعت سینما و تلویزیون از عناصر حاشیهای رمان و داستان است.
با مهم شدن عنصر شخصیت در داستان، شیوۀ شخصیتپردازی نیز در رمانهای قرن بیستم عوض شد. شیوۀ اغلب داستاننویسهای کلاسیک این بود که در همان ابتدای رمان به معرفی شخصیت بپردازند و با تصویر کردن اجزای بدن و شکل لباس پوشیدنش او را به خواننده معرفی کنند.
نویسندگان پیشرو در قرن بیستم برای قابلباور کردن شخصیتهای داستانی رو به شیوههای جدیدی آوردند؛ برای مثال تولستوی، همینگوی و… برای اینکه شخصیتهای داستانیشان قابلباورتر باشند، در یک صحنۀ ملالآور او را سر میز شام یا نهار قرار میدادند و در صدها کلمه به شرح چگونگی غذا خوردن شخصیت میپرداختند. نتیجه اینکه خواننده وقتی میدید شخصیتهای داستان لباسهایی میپوشند که او میپوشد و غذایی میخورند که او میخورد، با شخصیت احساس نزدیکی بیشتری میکرد و شخصیت برایش قابلباورتر میشد. بااینحال تکرار این تکنیک رمانها را بیشازاندازه طولانی میکرد و خواننده را از نفس میانداخت.
در رمانهای مدرن، شخصیت، محور اصلی روایت است و داستاننویس بیش از اینکه به فکر شرح دادن حوادث باشد، به این فکر میکند که به شخصیتش اجازۀ زندگی کردن بدهد و بگذارد خودش برای زندگیاش تصمیم بگیرد. درحقیقت شخصیت رمان دیگر ویژگی و صفتهای ثابتی ندارد. او مجموعهای از افکار و احتمالات رفتاری است که در هر موقعیت میتواند تصمیم بگیرد که چه رفتاری داشته باشد. به همین خاطر است که شخصیتهای رمانهای مدرن قابلباورترند و زنده به نظر میرسند.
پیرمرد و دریای همینگوی مثل دیگر رمانهای کلاسیک با معرفی شخصیت سانتیاگو شروع میشود. در همان چند صفحۀ اول ما متوجه میشویم که او پیرمردی لاغر و خشکیده است و لکههای قهوهای رنگی روی پوست صورتش به چشم میخورد. سانتیاگو ماهیگیر بدشانسی است که هشتادوچهار روز به دریا میرود و دستخالی از دریا برمیگردد.
اما شخصیتپردازی این کتاب یک تفاوت بزرگ با دیگر آثار کلاسیک قبل از خود دارد؛ اگرچه همینگوی به سبک آثار گذشته در همان ابتدای داستان به معرفی سانتیاگو میپردازد، امّا سانتیاگوی واقعی را ما از دل گفتوگوهای درونی و کنش و واکنشهایش در موقعیتهای گوناگون زندگیاش میشناسیم. به همین خاطر است که وقتی رمان پیرمرد و دریا میخوانیم، تصور میکنیم که با یک ماهی واقعی، یک پیرمرد واقعی و یک دریای واقعی سروکار داریم. درحقیقت به نظر میرسد که شخصیتپردازی همینگوی در رمان پیرمرد و دریا بیش از اینکه مشخصههای رمان کلاسیک را داشته باشد، به شیوۀ شخصیتپردازی در رمانهای مدرن شبیه است و رمان پیرمرد و دریا به نوعی یک رمان شخصیت است.
نثر همینگوی و شباهت آن به کوههای یخی دریا
همینگوی قبل از اینکه به رماننویس بزرگی تبدیل شود، نخستین گامهای موفقیت را در همان سالهای جوانی با کار در روزنامۀ «استار» شهر کانزاس برمیدارد. او سپس به اروپا و فرانسه میرود و همینطور که خودش بارها اشاره کرده، به آموختن نثرنویسی مشغول میشود. سبک نوشتاری همینگوی که یکی از ویژگیهای ممتازش نسبت به دیگر نویسندگان آن دوران است، در همین سالها شکل میگیرد:
«در آن زمان میکوشیدم بنویسم و گذشته از دانستن اینکه آدم بهراستی چه حس میکند، نه اینکه چه قرار است حس کند و چه به او آموختهاند که حس کند. بزرگترین مشکل من این بود که آنچه واقعاً در عمل روی میدهد را روی کاغذ بیاورم. در نوشتن برای روزنامه، روزنامهنگار هر چیزی که دیده را مینویسند و بعد با انواع حیلهها عاطفه را منتقل میکند.»
هدف اولیۀ همینگوی در نوشتن داستان این است که در نوشتههایش هیچ حیلهای به کار نرفته باشد. کلماتی که بار عاطفی خاصی دارند نیامده باشد، استفاده از صفتها و قیدها به حداقل ممکن رسیده باشد و هر چیزی را که خواننده خودش از قبل میداند، کنار گذاشته شود. به تعبیر خودش، میخواهد نوشتهاش مثل کوه یخی باشد که در دریا شناور است. شکوه یک کوه یخ در این است که فقط یکهشتم آن روی آب دیده میشود و باقیماندهاش که زیر آب مخفی شده و از دید ما پنهان است، مانند لنگری کوه را از سقوط در آب محافظت میکند. خود همینگوی در رابطه با پیرمرد و دریا میگوید:
«پیرمرد و دریا میتوانست بیش از هزار صفحه باشد و همۀ آدمهای دهکده در آن آمده باشند. اینکه چطور نان خودشان را درمیآورند و چطور به دنیا میآیند و مدرسه میروند و بچهدار میشوند و مانند اینها. این کار را نویسندگان دیگر بسیار عالی انجام میدهند. آدم در نوشتن بهواسطۀ کارهایی که قبلاً به نحو رضایتبخشی انجام گرفته محدود میشود؛ بنابراین من کوشیدهام یاد بگیرم که کار دیگری بکنم. اول کوشیدهام آنچه را از لحاظ نقل تجربه به خواننده ضرورت ندارد حذف کنم، چنانکه وقتی چیزی را میخواند جزء تجربهاش بشود و مثل این باشد که واقعاً روی داده است. این کار خیلی دشواری است و من برای این کار خیلی تلاش کردهام.»
پیراستگی و سادگی متن، حذف توصیفات اضافی و اکتفا به تصویر کردن امور عینی و مشهود در داستان، همان ویژگی منحصربهفرد همینگوی در نوشتن است. نباید فراموش کنیم که نثر نویسندگان در آغاز قرن بیستم میلادی بیش از هر چیزی گرفتار زیباسازی زبان و مصنوعات زبانی است. همان چیزی که همینگوی آن را حیلههای عاطفی مینامد و تا قبل از او بسیاری از نویسندگان برای باورپذیر کردن داستان از این تکنیکها استفاده میکردند.
نوشته های همینگوی معمولا با زبانی ساده و حتی گاهی کودکانه نوشته شده اند و خواننده احساس میکند ادمی ساده دل آن را نقل میکند و آثاری کاملا رئالیستی هستند.به اعتقاد همینگوی هیچ هنرمند واقعی ای سمبول سازی و تمثیل پردازی نمی کند و راز توفیق پیرمرد و دریا در نبودن هیچ رمزی در آن می داند.
همینگوی در نوشته هایش ذهنیت نویسنده از داستان را حذف کرده و خواننده را عناصر داستان تنها می گذارد و همچنین گفت و گو میان شخصیتها در داستانهای همینگوی بسیار نقش اساسی دارند.
کتاب پیرمرد و دریا ظاهر ساده و فریبندهای دارد، مثل تمثیلهایی از انجیل یا افسانههای آرتور که در ورای سادگیاشان میتوان مفاهیم پیچیده و عمیق اخلاقی یا واقعیتهای تاریخی و ظرافتهای روانشناختی پیدا کرد. این رمان با توجه به دید همینگوی نه تنها داستانی زیبا و جذاب دارد، شرح حالی از وضعیت انسان و تا حدی راه نجاتی است برای نویسنده داستان.
در این داستان مفاهیم ارزشمندی مانند تلاش و مصمم بودن در مسیر هدف و صبر و استقامت و امیدواری در راه رسیدن به آن به زیبایی و به شکلی خارق العاده و بسیار واقعگرایانه به خواننده منتقل می شوند. برخلاف بسیاری از داستانها که با پایانی خوش همراه هستند، ارنست همینگوی در رمان پیرمرد و دریا بر واقعگرا بودن به جای آرمانگرایی تاکید زیادی دارد.
نشانهشناسی رمان پیرمرد و دریا
«من کوشیدهام یک پیرمرد واقعی بسازم؛ و یک پسربچۀ واقعی و یک ماهی واقعی و بمبکهای واقعی؛ امّا اگر آنها را خوب از کار در آورده باشم، هر معنایی میتوانند داشته باشند. سختترین کار این است که چیزی را راست از کار دربیاوریم و گاهی هم راستتر از راست.»
این کلمات گوشهای از سخنان همینگوی در مراسم اهدای جایزۀ ادبی نوبل است. او از این میگوید که همواره در پی آفرینش داستانی واقعی بوده است و حالا که همهچیز رنگ واقعیت دارد، هر خوانندهای میتواند خوانش خودش را از متن داشته باشد. بااینحال باز نمیتوانیم از لایههای دوم و سوم داستان و صورت اسطورهای رمان پیرمرد و دریا بهسادگی عبور کنیم.
دریا نماد سرسختی و دشواریهای زندگانی است و روایت اصلی این رمان صحنۀ رویارویی پیرمرد ضعیفی است با این دریا. سانتیاگو، قهرمان رمان پیرمرد و دریا، با شخصیت قهرمان دیگر رمانهای همینگوی تفاوتهای بسیاری دارد. تا پیش از آفرینش سانتیاگو، قهرمانهای همینگوی همه روشنفکران حساسی بودند که در جنگ حضور داشتند. مردمانی سرسخت که در مواجه با زندگی دچار ضعف و زخمپذیری میشوند. قهرمانهایی که از جنگ میگریزند و ترجیح میدهند که در مواجه با سختی فکرش را نکنند.
اما سانتیاگو قهرمان متفاوتی است. او یک پیرمرد ضعیف و ازکارافتاده است. پیرمردی که روشنفکر نیست و فردی عادی از مردم دهکده است. با این وجود او قصد ندارد در برابر سختیها سر تسلیم فرود بیاورد. برای همین است که وقتی هشتادوچهار روز گرفتار بدشانسی میشود، روز هشتادوپنجم از صید بزرگترین ماهی دریا سخن میگوید. او خوب میداند به دنبال چیست؛ خوب میداند که اگر دنبال شکارهای کوچک بود، دریا با او این چنین نامهربانی نمیکرد.
نیزهماهی در آیین مسیحیت نماد زایش، تناسخ و نیروی زندگانی است و سانتیاگو پیرمردی است ضعیف و ازکارافتاده. تقابل پیرمرد با ماهی بزرگ دریا در حقیقت تقابل اوست با مرگ با نیروی زندگانی.
نوشته های همینگوی معمولا با زبانی ساده و حتی گاهی کودکانه نوشته شده اند و خواننده احساس میکند ادمی ساده دل آن را نقل میکند و آثاری کاملا رئالیستی هستند.به اعتقاد همینگوی هیچ هنرمند واقعی ای سمبول سازی و تمثیل پردازی نمی کند و راز توفیق پیرمرد و دریا در نبودن هیچ رمزی در آن می داند.
همینگوی در نوشته هایش ذهنیت نویسنده از داستان را حذف کرده و خواننده را عناصر داستان تنها می گذارد و همچنین گفت و گو میان شخصیتها در داستانهای همینگوی بسیار نقش اساسی دارند.
کتاب پیرمرد و دریا ظاهر ساده و فریبندهای دارد، مثل تمثیلهایی از انجیل یا افسانههای آرتور که در ورای سادگیاشان میتوان مفاهیم پیچیده و عمیق اخلاقی یا واقعیتهای تاریخی و ظرافتهای روانشناختی پیدا کرد. این رمان با توجه به دید همینگوی نه تنها داستانی زیبا و جذاب دارد، شرح حالی از وضعیت انسان و تا حدی راه نجاتی است برای نویسنده داستان.
در این داستان مفاهیم ارزشمندی مانند تلاش و مصمم بودن در مسیر هدف و صبر و استقامت و امیدواری در راه رسیدن به آن به زیبایی و به شکلی خارق العاده و بسیار واقعگرایانه به خواننده منتقل می شوند. برخلاف بسیاری از داستانها که با پایانی خوش همراه هستند، ارنست همینگوی در رمان پیرمرد و دریا بر واقعگرا بودن به جای آرمانگرایی تاکید زیادی دارد.