دختری با گوشواره مروارید نام یکی از معروف ترین تابلو های نقاشی جهان اثر یوهانس فرمیر است که با وجود گذشت 300 سال از خلق این اثر هنوز هم ابهاماتی در مورد هویت دختر جوان در نقاشی، با سربند عجیب و چهره اروپایی وجود دارد. شایعات پیرامون نقاشی یوهانس ورمیر از زمان کشف آن از اواخر قرن نوزدهم تا به امروز وجود داشته است. بهعلاوه، این نقاشی منحصربهفرد همچنان جرقهای برای شعلهور شدن بحثها و حدس و گمانها است.
یوهانس فریمر
یوهانس فرمیر (به هلندی: Johannes Vermeer) (زاده ۳۱ اکتبر ۱۶۳۲ – درگذشته ۱۵ دسامبر ۱۶۷۵) از معروفترین نقاشان هلندی دورهٔ باروک است. او از پایهگذاران دوران طلایی هنر هلند در قرن هفدهم میلادی میباشد.
پدر ورمیر تاجر نقاشی بود و یک مسافرخانه هم داشت. زمانی که در سال ۱۶۵۲ پدرش را از دست داد مسئولیت فروش نقاشیها بر دوش او قرار گرفت. یک سال بعد با دختری کاتولیک به اسم کاترینا بلونز ازدواج کرد؛ با این شرط که باید مذهبش را به کاتولیک تغییر میداد. حاصل این زندگی مشترک چهارده بچه بود که چهار تن آنها پیش از انجام غسل تعمید، درگذشتند.
البته درباره زندگی ورمیر اطلاعات چندان زیادی وجود ندارد. او سفرهای کمی به خارج از هلند داشت و اغلب نقاشیهایش توسط یک مرد محلی به فروش میرسید. نقاشیهایی که اغلب آنها به پرترههای ساده و صحنههایی از محیطهای خانگی خلاصه میشد.
میتوان گفت که ورمیر از جمله هنرمندان کمکار محسوب میشود؛ به طوری که در سال حدوداً سه نقاشی میکشید. شاید یکی از علل این موضوع دقت در استفاده از سبکهای زمانبری بود. او لایههایی از رنگ را بهگونهای به کار میبرد که رنگها روشنتر و واضحتر به نظر برسند. در واقع یکی از ویژگیهای قابل توجه نقاشیهای ورمیر به توصیر کشیدن درخشان نورها بود.
ورمیر بخش زیادی از آثارش را به کشیدن صحنههایی خانگی و روزمره از زندگی و فعالیتهای روتین طبقه معمولی و بورژوا اختصاص داده است. بطورکلی آثار ورمیر از لحاظ تکنیک و خواص بصری دارای ویژگیهای منحصربفردی در نورپردازی است که نشات گرفته از شناخت وسیع او از رفتار رنگهاست این موضوع را از ترکیب دقیق رنگها در نقاشی و تولید رنگهای نیمه مات یا نیمه شفاف میتوان دریافت. او همچنین از رنگهایی اویک و ترسپرنت بسیار استفاده میکرده. در اکثر کارهای ورمیر ترکیب هنرمندانه نور فرم فضا و حالات و رفتار انسانی در عین حال سکوت تصویری را در قالب فیگور و فضا میبینیم.
ورمیر در دروهای همانند سایر مردم کشور هلند، به دنبال تبعات ناشی از جنگ از مشکلات اقتصادی رنج میبرد. آن زمان کشور هلند توسط نیروهای نظامی فرانسه و انگلیس مورد حمله قرار گرفته بود و به همین خاطر انفجارهای زیادی در سطح شهر رخ میداد که برخی از نقاشیهای او نیز از این انفجارها بینصیب نماندند و مورد آسیب قرار گرفتند. در همین دوران بود که فعالیت تجاری ورمیر به شدت تحت شعاع قرار گرفت و شاید به خاطر همین استرسهای مالی بود که در سن ۴۳ سالگی و در سال ۱۶۷۵ درگذشت.
اگرچه ورمیر در قرن هفدهم میلادی در زمرهی موفقترین هنرمندان شاغل در دلفتِ هلند بود، اما او پس از مرگش در سال ۱۶۷۵ بهکلی فراموش شد. تأثیر ورمیر حتی در دوران حیات وی عمدتاً محدود به دلفت میشد و او در این شهر بهعنوان یک نقاش و یک فروشندهی آثار هنری، زندگی معقولی داشت. از این گذشته، نام ورمیر بهندرت در اسناد تاریخی آمده و کمتر به حرفه و زندگی شخصی وی اشاره شده است.
نقاشی دختری با گوشواره مروارید
نقاشی دختری با گوشوارههای مروارید اثر پوهانس فرمیر که به “مونالیزای شمال” نیز معروف است، یکی از مشهورترین پرتره های باروکی است، که اثباتی بر استادی فرمیر در کشیدن پرتره را نشان می دهد. اطلاعات اندکی در مورد تابلوی دختری با گوشوارهی مروارید وجود دارد، زیرا هیچکسی به فکر ثبت تلاشهای ورمیر در آن زمان نبود. بااینحال، تاریخنگاران هنری به چندین حقیقت مهم در مورد این نقاشی و ترکیب و مواد بهکاررفته در آن دست یافتهاند.
تحقیقات اخیر نشان میدهد که فضای تاریک و اندوهناک در پشت سر دخترِ تابلوی ورمیر اساساً به رنگ سبز تیره است. بسیاری دیگر از هنرمندان معاصر از این تکنیکهای مشابه بهمنظور تأکید بیشتر بر رنگهای متضاد و تاریک یا تصاویر مرکزی شارپ استفاده میکردند و به نظر میرسد که ورمیر این تکنیک چارچوببندی را با اضافه کردن یک جلوهی نیلیرنگ به پسزمینهی نقاشی بهبود بخشیده است؛ تکنیکی که به اثر عمق میدهد.
محققان همچنین موفق شدند تا خاستگاه رنگهای به کار رفته در این تابلو را که یکی از آثار برجسته عصر طلایی هنر هلند است، نیز مشخص کنند. بررسیها نشان داد رنگهای سفید، لاجوردی و قرمز به کار رفته در این تابلو به ترتیب از پارک ملی پیک دیستریکت (Peak District) در شمال انگلستان، لاجورد از افغانستان امروزی و حشرات مکزیک و آمریکای جنوبی گرفته شده بودند. احتمالا فرمیر به لطف رونق تجارت جهانی کالاها موفق شده بود تا همه این رنگها را از شهر دلفت هلند خریداری کند.
بررسیهای انجام شده روی بوم این تابلو نیز ترتیب کشیده شدن نقاشی را نمایان کرد. فرمیر قبل از کشیدن چهره و ژاکت دختر در تابلو، از خطوط مشکی برای رسم طرح کلی استفاده کرده است. روسری آبی رنگ و گوشواره مروارید نیز از آخرین عناصری بودند که به بوم اضافه شدند.
بد نیست به این موضوع اشاره کنیم که این اثر در بیشتر طول حیات خود با نام «دختری با سربند» یا صرفاً «دختر جوان» شناخته شده و تنها در قرن گذشته چنین نامی به خود دیده است. ورمیر نیز بهمانند اکثر هنرمندان عصر خود، از کشیدن شخصیتهایی با پوشش شرقی لذت میبرد. دلیل این علاقه، بیگانگی و مرموز بودن چنین شخصیتهایی بود که به جوامع غیراروپایی منتسب میشد.
از آنجاییکه مدل این اثر سربندی به سر دارد، بسیاری از تاریخنگاران هنری معتقدند که نقاشی ورمیر بههیچوجه نباید در دستهی پرترهها جای بگیرد؛ زیرا این سبک از نقاشی در حال بزرگ جلوه دادن جایگاه اجتماعی شخصیت نقاشی از طریق نمایش اجزای مرتبط با منطقهی نفوذ آن است.
از طرفی دیگر، اکثر فرهیختگان معتقدند که اثر «دختری با گوشوارهی مروارید» به ژانری از نقاشی تعلق دارد که ترونی (Tronie) نامیده میشود. این سبک، از کشورهای فقیر در زمان ورمیر نشات میگیرد. این نوع از کار هنری بهجای توجه به افراد واقعی، اغلب کاراکترها یا مدلهایی خیالی را به تصویر میکشد و معمولاً حول مدلهایی با پوششهای خیالی با ژستهایی اغراقآمیز تمرکز دارد.
دختری با گوشواره های مروارید یکی از 40 تصویری است که ورمیر از چهره زنان نقاشی کرده است. چیزی که از تابلوهای ورمیر برداشت می شود علاقه او به زنان در نقش های اجتماعی است. می توان استدلال کرد که ورمیر برای نقش زنان در حفظ آرمان هایش در زندگی ارزش قائل است. بنا بر این زنان نقش محوری در حفظ ارزش های سنتی و اخلاقی، در بین نسل ها دارند.
ورمیر تصویر زنان را در حالت تفکر و سکوت شرح می دهد.
در این تصویر، بیننده درگیر موضوع و باورهایی آن دوران می شود زیرا تصویر صورت تمام رخ نیست.
این تابلو در سال 1994 بازسازی و تعمیر شد که با دستکاری لعاب زرد نقاشی تغییر کرد در حالیکه تا پیش از این رنگ تغییر نکرده بود. ورمیر از رنگ های براق و روشن زیادی برای به تصویر کشیدن این دختر استفاده کرده بود.
شالی که این دختر در تابلو بر سر کرده است، یکی از پارچه های معروف آن دوران است که به طور ماهرانه بروی سر بسته شده است و یکی از روش های هنرمندان برای نشان دادن مهارت نقاشی هایشان است.
همچنین این سربند نشان از تأثیر کشورهای دیگر برروی برده هایی که به هلند برای کار کردن می آمدند دارد که محصولاتی را با خود به همراه می آوردند.
به گفته رامبراند نقاش معروف در سال های 1630، این احتمال وجود دارد که ورمیر از آثارش الهام گرفته است.
اعتقاد بر این است که ورمیر بعد از مرگش حداقل دو تصویر صورت و لیستی از املاک و دارایی هایش باقی مانده است و این احتمال می رود که یکی از این دو چهره تابلو دختری با گوشواره های مروارید باشد. ورمیر در این تابلو از سنت های هلندی نیز بهره برده است به این صورت که پس زمینه تیره تابلو اجازه می دهد این هنرمند تصویری سه بعدی از موضوع تیره و روشن بوجود آورد.پس زمینه تره به نقاش اجازه مانور زیاد در ارائه تکنیک و آزادی در پردازش تضاد نور می دهد.
در تابلوی دختری با گوشواره مروارید که با تکنیک تمبرا بر روی چوب زبان گنجشک و در اندازه ۴۴٫۵ *۳۹ سانتیمتر کشیده شده، دختری در سکوت را در فیگوری خاص و فضایی مبهم و نامشخص میبینیم که ترکیب رنگ منحصر به فردی دارد. استفاده از رنگهای ترکیبی همکار مانند زرد و قهوهای با آبی، در میان درخشندگی چهره دختر، شخصیتی ویژه به کاراکتر مدل اثر میدهد .
به جز فضا و اتسمفر تیره آن دیگر اشاره ای به محیط و فضای موجود نشده است. ارتباط مستقیم غیرعادی بین ناظر و پرتره با حالت لبان نیمه بازش، حسی از قرابت را ایجاد کرده که تا حدی نمودی از صمیمیت را بین بینننده و پرتره می توان احساس کرد.
دختر، روپوشی زرد متمایل به قهوه ای به تن دارد که کنتراست شدیدی را با یقه ی سفید روشنش ایجاد کرده است. کنتراست بیشتری نیز در دستار آبی و زرد دیده می شود که به نقاشی جلوه و حالتی عجیب و مرموز می بخشد. در حقیقت اتمسفر نقاشی به گونهای است که این سوال در ذهن مخاطب شکل میگیرد: این دختر کیست و اینجا کجاست؟
حدسها برای شناسایی این دختر بسیار گسترده بوده و همه آنها به علت عدم وجود مشخصهای ویژه در صورت، لباس یا حتی محیط، در حد حدس و گمان باقیماندهاست. از این میان میتوان به ماریا ورمر (دختر بزرگ یوهانس)، مدلینا ون روبژون (دختر دوست و حامی یوهانس، پیتر ون روبژون) و مدل گمنامی که در خانه ورمر به عنوان پیشخدمت کار میکرد، اشاره کرد. جدای از همهٔ این تفاسیر، این اثر از معدود آثاری است که الهام بخش بسیاری از نویسندگان، نقاشان و فیلمسازان در قرنها بعد از شکل گیریش بودهاست.
نقاشی دختری با گوشوارهی مروارید از سال ۱۹۰۲ تاکنون در کلکسیون موریتشو (Mauritshuis) در شهر لاهه نگهداری میشود و همچنان در بخش نمایشهای دائمی موزه قرار دارد.
دختری با گوشواره مروارید پرترهای است که برخلاف دیگر آثار ورمیر که بیانگر بخشی از زندگی روزمره با پس زمینههای عادی از زندگی یا ساختار شهری بود. این تابلو، با پسزمینه تیره هیچ اطلاعات از زمان و مکان و شخصیت نقاشی در اختیار نمیگذارد و میتوان گفت نقاشی زمانبندی ندارد و به مخاطب اجازه میدهد متناسب با مکان و زمان خود انرا تفسیرکنند.
در این نقاشی تصویردختری با حالات صمیمی و با دهان نیمه باز و چشمانی که به دورتراز مخاطب نگاه میکند نشان دهندهی آگاهی او و قصد او برای سخن گفتن است. سخن گفتن از رازی پنهان که شاید تردیدها را در دل دختر برانگیخته است. از طرفی دختر دستار آبی رنگی که به سر دارد با توجه به اینکه در آن دوران رنگ آبی بسیار گران بوده و به سختی پیدا میشده است، میتواند نشانهای تعلق دختر به جامعه بورژوازی باشد. همچنین کنتراست شدید رنگ دستار با لباس زرد رنگ و با توجه به اینکه این نقاشی در دوارن طلایی هلند که دوران پیشرفت و تحولات در زمینههای هنری و اجتماعی و…. هلند بوده کشیده شده، استفاده از دستار که با رنگی مشخص تاکید شده، یک پوشش غیرمتعارف بشمار میرود و میتوان آن را به عنوان نمادی برای محدودیت در نظر گرفت. هچنین گوشواره مروارید نیز میتواند تلاش زن برای نشان دادن خود در بین تمام محدودیتهای جامعهاش باشد.
بطور کل همه عناصر در این نقاشی مرموز و دلفریب نشان دهندهی یک کنتراست و تضاد در جامعهایست که با تمام تحولاتش و پیشرفتهای اجتماعی اقتصادی که باعث رخ داد دوران طلاییای در هلند شده، اما هنوز محدودیت برای سخن گفتن یا ابراز وجود زن و حقوق زن متوجه زنان در آن دوران است.
تضاد بین هویت سرزمینی و ظاهر دیداری این دختر:
نقاشی دختری با گوشواره مروارید، در حال حاضر یکی از برترین نقاشی های جهان است. این تابلو نقاشی علاوه بر تمام محبوبیتی که در نزد مردم و هنرمندان دارد، تا اندازه بسیار زیادی نیز دارای ابهام و پرسش برانگیز بوده است و سالیان درازیست که بحث های زیادی درباره این نقاشی و شخصیت دختر جوان و زیبای آن، انجام گرفته است. این اثر زیبا را یوهانس فرمیر در قرن 17 میلادی کشیده است یعنی همان زمانی که دوران طلایی و شکوهمند هنر در کشور هلند، جریان داشت. اجزای این تابلو نقاشی بسیار عجیب و متضاد هستند. در ابتدا آنچه که بیش از همه عجیب و غیر عادی است، نوع پوشش این بانوی زیبا و جوان است. این دختر دارای چهره ای اروپایی است و این همانندی به اروپاییان به راحتی قابل تشخیص است. اما لباس هایی که او بر تن دارد با مکانی که او در آن زندگی می کند، تناسب ندارند. یعنی ما با مشاهده این نقاشی، دختری را در برابر دیدگان خود می بینیم که ظاهر و هویتی اروپایی دارد اما لباس و سربندی شرقی را بر تن خود کرده است. این تضاد آشکار، تا اندازه زیادی تامل برانگیز و غیر قابل درک است و انتظار نمی رود که در قرن 17 میلادی که اوج شکوه و اقتدار کشور هلند در همه زمینه ها بوده است، یک دختر اصیل هلندی تبار، بخواهد که پوششی بر خلاف پوشش متداول در کشور و فرهنگ خود را بر تن کند.
زمینه نامتناسب و حالت رنج آور چشمان این دختر:
نکته دیگری که در این اثر بسیار ناهمگون و نامتناسب به نظر می رسد، تضاد شدید بین رنگ زمینه و دختر است. یعنی برای ذهن بیننده این تابلو به هیچ گونه قابل پذیرش نیست که چرا یک نقاش با تجربه و سرشناس، باید از اینچنین ترکیب رنگی متضاد و خسته کننده ای استفاده کند. در واقع نقش این دختر در زمینه نقاشی، جا نیفتاده است و تناسب بین اجزای نقاشی بر هم زده شده است. نکته دیگر که قابل تامل است، حالت خیره شدن دختر به روبروی خود است. او با حالتی رنج آور و به سختی، با چشمان خود سعی دارد تا در امتداد شانه چپ خود، به روبرو نگاه کند. برای اینکه بهتر متوجه حالت رنج آور نگاه او شوید، باید به سیاهی چشمانش نگاه کنید تا ببینید که او از نهایت قابلیت حرکت چشمان خود بهره گرفته تا بتواند به روبرو نگاه کند.
گوشواره ای که شاید گوشواره نباشد:
نکته دیگر که شاید در نگاه نخستین قابل توجه و تشخیص نباشد، گوشواره این دختر است. اگر در حالت عادی به این تابلو نگاه کنید، می پندارید که یک گوشواره مروارید به گوشهای او آویزان است، اما وقتی در اندازه ای بزرگتر و نزدیکتر به این بخش از نقاشی دقت کنید، متوجه می شوید که این جسم سفید رنگ، شاید گوشواره نباشد و فقط از فاصله دور است که به خاطر خطای دید، گوشواره به نظر می رسد. برخی از محققین و فیزیک دانانی که روی این تابلو نقاشی به مطالعه پرداخته اند، باور دارند که این قسمت سفید گوشواره مانند، فقط به علت دستخوردگی یا دگرگونی شیمیایی در رنگ این بخش، ایجاد شده است و این فقط تصور ماست که آن را به شکل یک گوشواره مروارید می پنداریم. البته این فرضیه از سوی محققانی دیگر، رد شده است و اثبات آن نیاز به بررسی های بیشتر و علمی تری دارد.
تصویر بزرگ شده گوشواره:
جمع شدن سادگی، صمیمیت و مهربانی در یک تصویر آرام:
در کنار همه نقطه نظرهای گوناگون و عجیبی که تا به امروز درباره این نقاشی گفته شده است، باید به نقاط قوت این اثر نیز توجه داشته باشیم. آنچه در این تابلو به آسانی قابل دیدن و فهمیدن است، چهره زیبا و سرشار از صمیمیت و مهربانی این دختر جوان است. تصویر او تا حدودی از شخصیت واقعی اش پرده بر می دارد و با زبانی خاموش از خود سخن می گوید. او می گوید که من دختری هستم بسیار آرام و مهربان، که در نهایت سادگی، خود را سوژه این نقاشی قرار داده ام اما هیچ گاه فکر نمی کردم که سالها بعد، اینهمه بحث در مورد من انجام گیرد!
این نقاشی همواره مورد توجه نویسندگان وکارگردانان بسیاری بوده است. در سال 2003 فیلمی (به انگلیسی: Girl with a Pearl Earring) با اقتباس از این نقاشی و رمانی به همین نام اثر تریسی شوالیه ساخته شد که ایفای نقش اصلی فیلم بر عهده اسکارل جوهانسون بود.