از شخصیتهایی که در سبک گروتسک یا زمینه طنز سیاه شهرت دارند می توان از رونالد توپور فرانسوی نام برد. آثار توپور کاریکاتور هایی هستند که همانند سایر آثار هنری سبک گروتسک، ترس و وحشت و دلتنگی و سیاهی را با زبانی طنز به مخاطب القا میکند اما کسی با دیدن کاریکاتور های توپور خنده بر لبش نمی نشیند.
گروتسک چیست؟
گروتسک یا عجایب پردازی، در اصل به شیوه آرایش سقف و سردابه(گرتو) های پیدا شده در ویرانه های رم باستان گفته می شد. در این تزیینات، شکل های خیالی آدمیان، جانوران و گیاهان وگل ها در طرحی متقارن به هم بافته شده اند. این اصطلاح در سده شانزدهم میلادی رواج پیدا کرد و در مورد اشکال کژنما و اغراق آمیز، ترسناک و مزحک به کار برده شد.
گروتسک صور خیالی و عجیب و غریب و هر چیز تحریف شده است. نوعی طنز تلخ و سیاه با دفرمه کردن واقعیتها به شکلی اغراقآمیز با زمینهای گزنده از رفتارهای احمقانه و شرایط مضحک و ناگوار. خنده در گروتسک اغلب با وحشت و نگرانی همراه است.
در قرن ۱۶ میلادی، پیتر بروگل پدر هلندی و در قرن ۲۰، رولان توپور فرانسوی از جمله نقاشان و تصویرگران گروتسک به شمار میروند.
گروتسک، ناهنجار است، زیرا حقیقت را تحریف کرده و از شکل میاندازد تا محتوای آن را هیولاگونه ساخته، به آن برجستگی داده و به نمایش بگذارد. در جوهرش، عجیب و غریب است چون به گونه ای غافلگیر کننده از مرز آن چه که عادی است، درمی گذرد و در عین خندهدار بودن، وحشت آفرین است. گروتسک نقاب از ظاهر انسانی که برای خود ساخته ایم بر می دارد و حیوانیت درون را آشکار می کند و از همین روست که انسان با دیدن خود واقعی خود هراسان به فکر فرو می رود. در گروتسک خنده در گلو خفه می شود و بر لب می ماند و مخاطب از خود می پرسد آیا این چهرۀ واقعی من است؟
زندگینامه رونالد توپور
رولاند توپور در ژانویه ۱۹۳۸ در پاریس از خانواده ایی یهودی تبار لهستانی بدنیا آمد. پدر توپور نقاش بود و او با دیدن تابلو های پدرش اولین تجربه های دیداری زندگی اش را آغاز کرد. بعد از گذراندن دوره متوسطه, تحصیلات آکادمیک را در دانشکده هنر های زیبای پاریس به پایان برد. مدتى به نقاشی روى آورد. پس از آن نخستین طرح خود را درست در زمانى که به سن ۲۰ سالگى رسیده بود، به نشریه «بى زار» سپرد.
از همان ابتداى کار، رولان نقد مناسبات و روابط زمانه اش را سرلوحه سوژه هایش قرار داد معمولاً این نقد با بى رحمى قلم او همراه مى شد و کم و بیش از طرف مخاطبان هم پذیرفته مى شد، بدیهى است توپور بستر مناسبى را که براى ارائه آثارش ایجاد شده بود مدیون طراحان هموطن خود، شاوال و موریس سینه مى دانست (این دو، سال ها پیش از او آثارشان را در نشریات فرانسوى منتشر مى کردند) اما توپور برداشت کلاسیک و ذهنیت عمومى از واژه کاریکاتور را واژگون کرد. شما هیچ کس را نخواهید یافت که از دیدن کاریکاتورهاى او لبخندى به لب بیاورد.
آثار رولاند توپور
توپور خود جایی در مورد آثارش می گوید : «آثار من با هیچ کس شوخى ندارد، چون من آنچه را که خواستار تغییرش هستم به تصویر مى کشم.»
رولاند توپور با تکیه بر ضمیر ناخودآگاه خود، دست به خلق تصاویرى مى زد که ناخواسته دنیاى ناشناخته و تمثیلى سوررئالیست ها را تداعى مى کرد. تصاویرى وهم آلود و گنگ که ساخته ذهن و دست این طراح تلخ اندیش بود. او از دید اطرافیانش این طور به نظر مى رسید که هرچند کنترل مغزش را دارد اما دستانش در اختیار اهریمن شوم است! چرا که آثارش جایگاه نمایش وضعیت هاى دهشت بار و چندش آورى بود که کمتر نشریه اى حاضر به انتشار آنها مى شد. آنها به یک شوک تصویرى و کابوس هایى غم افزا ناشى از بازتاب هاى جنگ بزرگ دوم مى ماندند تا کاریکاتور.
رولاند خود را پیرو مکتبى مى دانست که دستاوردشان به «طنز سیاه» مشهور شده بود و تا پایان راه نیز به آن پایبند ماند. توپور با پیش زمینه اى از نقاشى و حکاکى به دنیاى کاریکاتور قدم نهاد، اما این ورود نه با تقلید از سبک گذشتگان که با تکنیک و روش اجرایى جدید و منحصر به فرد او همراه بود. آثار او در نگاه اول این تصور را به ذهن بیننده متبادر مى کند که خالقشان مهارت و کنترلى در اجراى آنها نداشته است، اما قضیه درست برعکس است، توپور آگاهانه و به منظور ایجاد هارمونى بین اندیشه هاى سیاهش با آنچه که مى نگارد دست به چنین اجراهایى مى زد. چه بسا زیبایى هاى عناصر مختلف را از کالبد آنها بیرون مى کشید و آنچه باقى مى گذاشت پلیدى بود و تباهى.
عمده طنز هاى رولان، انسان محور هستند، کاراکترى با کلاه شاپو و کت وشلوار (شبیه همان شخصیت مرموز نقاشى هاى رنه ماگریت- نقاش نام آشناى سوررئال) که نقش عمده اى را در انتقال کشاکش هاى ذهنى توپور ایفا مى کرد.
شاید بیشترین شناخت ما از رولاند توپور بعنوان یک کاریکاتوریست باشد اما رولاند توپور بواقع نویسنده ، نقاش ،تصویر ساز و حتی فیلمسازی مورد تجلیل است.
زمانی که رمان « مستاجر» رولاند توپور مورد استقبال همگان قرار گرفت این رومن پولانسکی بود که با ساخت وکارگردانی فیلمی به همین نام، داستان این کتاب را به شکلی دیگر در هنر هفتم نمایش داد.
با شنیدن این نکته تعجب خواهیم کرد که او در اوج اندیشه هاى سیاه و گستاخش هیچ گونه محدودیتى در استفاده از رنگ براى خود قائل نمى شد. گاه کاریکاتور هایى را شاهد هستیم که به سبک کارهاى سیاه و سفیدش هاشور زده و گاهی از رنگ های روشن و تیره به زیبایی استفاده کرده است. اما هرچه که بود به کمک بیان هرچه بهتر افکار نقادانه او مى آمد. اگر یک لحظه به ضرباهنگ هاشورهاى او توجه کنیم، شور انتقال مفاهیم و عصبیت لحظه را در آنها خواهیم یافت.هر چقدر اجراى تابلوهاى افشاگر انوره دومیه – جد هنرى او!- با ضربه هاى ملایم زغال و یا مداد همراه بود، این بار توپور در ادامه رسالت جدش از زخمه هاى ناشى از قلم فلزى بهره مى برد.
توپور به عنوان هنرمندی که آثارش تحت الشعاع شک و بدبینی و ترس قرار دارد، مشهور است. او تصویرگر طنز سیاه است و وقتی از او درباره طرحهایش پرسش شد، در پاسخ گفت: «طرح هایم از اندیشه هایی با ریشه های عمیق سرچشمه می گیرند و گاه به شکل فریادی دردناک ظهور می کنند»
شاید گفتگو از شخصیت توپور از قول خودش جالب تر باشد، او می نویسد: «من توپور را از نوزادی می شناسم. با او به مدرسه رفته ام و در دوران جنگ با او گاوداری داشته ام. در واقع یک روح بودیم در دو بدن اما واقعه ای سبب شد احساس کنم توپور واقعی منم و آن در شبی رخ داد که در خانه ام در خیابان سنت اونوره پاریس خوابیده بودم که ناگهان از خواب پریدم، بی آنکه بدانم چرا؟ در این حالت در رختخوابم به طرز عجیبی می ترسیدم. ناگهان سایه ای ظاهر شد که نور ماه در پنجره قابی برای آن ایجاد کرده بودم. سایه مرد به آرامی و آهستگی از روی میله های پنجره بالا آمد و با احتیاط به سراغ میز کارم رفت که روی آن یک طرح جدید گذاشته بودم. می توانستم به خوبی ببینم که چگونه مداد مهمان ناخوانده روی صفحه دفترچه می چرخید. او تنها برای بازبینی دوباره طرح مکث کرد و کمی بعد بار دیگر مداد به حرکت خود ادامه داد و او طرح مرا کپی کرد. یعنی طرحم را دزدید و همینکه نیاز شیطانی اش برطرف شد، به سوی پنجره خیز برداشت و از میان آن به بیرون پرید. در این حال شعاعی از نور به روی چهره اش افتاد و من دیگر نتوانستم فریادم را در سینه خفه کنم رونالد توپور! دوست من، برادرم، فریادم لرزه ای بر اندامش انداخت که سبب شد تعادلش را از دست بدهد و از بالای طبقه پنجم به کف پیاده رو فرو افتد و تنش در هم شکسته شود.اکنون تنها یک توپور در جهان وجود دارد، هر چه مردم می خواهند بگویند، بگویند. من ادعا می کنم که توپور منم.
توپور گروه هنری تئاتری را به نام « جنبش وحشت» را با کمک فرناندو آرابال پایه ریزی میکند .توپور در این باره میگوید :« ما واژه وحشت را دوست داریم . درست نیست؟ آدمی وحشت زده میشود .وحشت آرامشش را بر هم می زند . همه چیز در هم میریزد ولی در این وسط چیزی قوام و یا پخته میگردد. بنظر من زندگی خود آسیب زننده و زخمگین کننده است ، وجودش یک شوک و یک هول است ، هر نفسی دردی است، هر اندیشه ایی زخمی است و همین خودش بخشی از زندگی روزانه ماست » برخلاف آنچه تصور میگردد و در ذهن ها قالب میگردد در آثار توپور القا گرایی منفی وجود ندارد و وی بیشتر بازتاب دهنده مرارت ها و رنج های آدمی است که گاه در «نماد »هویت میابند و گاه در جدالی نابرابر انسان را وادار به تسلیم میکنند و این واقع گرایی هنرمندان دهه پنجاه و شصت و حتی هفتاد میلادی اروپا بود که پس از بحبوحه جنگ جهانی دوم در صدد بیان این نوع دشواریها بودند ولی آنچه جایگاه توپور را در جایگاهی دیگری قرار میدهد آن است که مخاطبان توپور خاص هستند و نمیتوان آنرا با آثار دیگر کارتونیستهای هم عصر خود مقایسه نمود. شاید دلیلش همانا استعداد و مرتبه بالای توپور در عرصه های مختلف هنر و ادبیات باشد که توانسته است جایگاه خود را در این آثار به رخ بکشاند.
در پس آثاری با مضمون طنز سیاه، همواره نوعی دلتنگی، تشویق خاطره، اندوه و حزن وجود داشته است. در مجموعه آثار بوسک و شاوال این دلتنگی آن قدر آشکار است که به راحتی می توان سرانجام زندگی طراحانشان را از روی آنها از پیش گمان زد. اینان کاریکاتوریست هایی بودند که سیاهی طنز کاریکاتورهایشان را سرانجام با خودکشی خود کامل کردند.
رونالد توپور نیز سرانجام در ۱۶ آوریل ۱۹۹۷ در ۵۹ سالگی پس از چند روز بیهوشی در اثر خودکشی در پاریس از دنیا رفت.
کارای توپور واقعا خفنه!