پرش به محتوا
خانه » بلاگ » مالیخولیا Melancholia ملال مسحور کننده پایان جهان

مالیخولیا Melancholia ملال مسحور کننده پایان جهان

  • از

در این فیلم با دنیای یک فرد افسرده همراه میشویم.کندی زمان و سنگینی بار هستی را بر شانه های او میبینیم و طعم خاکستر مانند زندگی را در دهان او میچشیم.زنذگی که به آرامی و در نهایت ملال به سمت انتهایش میرود.دنیایی مالیخولیایی ،چنان که زیستن در آن هم چنین بود.

مالیخولیا ،حلقه دوم از سه گانه افسردگی لارس وون تریر

لارس فون تریر کارگردانیست که حال و هوای فیلم هایش کاملا متفاوت است.صحنه های بصری و زیبایی فوق العاده در فیلم هایش تضمینیست.دیدگاه نو درباره موضوعاتی که همیشه از یک زاویه تکراری دیده ایم.وون تریر نگاهیست نو بر تمام تکرارها.چرا که آن ها را از دیدگاه کسی روایت میکند که همیشه وجود داشته اما در اقلیت بوده و کمتر دیده شده اما در عمق حادثه میزیسته.سینمای تریر سینماییست با استعاره های سنگین و حس های قوی.

نگاه کلی

فیلم روایت گر ۲ داستان جداگانه است؛ داستان اول مربوط به دختری به نام «جاستین» (کریستن دانست) است که در شُرف یک مراسم عروسی بسیار مجلل با مرد مورد علاقه اش، «مایکل» (الکساندر اسکارگارد) قرار دارد. جاستین بعد از عروسی، دچار نوعی افسردگی شدید می شود که به سبب آن، وی تمام اتفاقات پیرامونش را بد تعبیر می کند و به خصوص رابطه ناخوشایندی را با خواهرش آغاز می کند، این در حالی است که یک سیاره به نام «مالیخولیا» در حال نزدیک شدن به زمین است و این یعنی پایان دنیا. داستان دوم مربوط به خواهر جاستین به نام «کلیر» (شارلوت گاینزبرگ) و همسرش «جان» (کیفر ساترلند) است. جان ستاره شناسی است که پی برده سیاره مالیخولیا در حال نزدیک شدن به زمین می باشد.فیلم در شهر ترولهتان سوئد فیلمبرداری شده است.

سرما در مالیخولیا

فضای فیلم به کلی سرد است.فیلم روند کندی دارد و این در حالیست که خارج از جهان کندی که حاصل حس و حال افراد است،جهان واقعی در آستانه فروپاشیست.آخرالزمان در مالیخولیا برخلاف سایر فیلم هایی که به این موضوع پرداخته اند، جدا از مدت کوتاه(یک آخر الزمان دو روزه)،تقلایی برای رهایی یا زندگی دوباره در همین مدت کوتاه و عشق های هیجانی لحظه ی آخری نیست.در این پایان حس ها عمیق تر است.گویی قبل از مواجهه با پایان دنیا تکلیف همه با آن روشن است و کسی به دنبال ساختن نتیجه های لحظه آخری برای پر کردن خلا معنایی زندگی نیست.

اعتراض به رفتارهای طبقه اشراف توسط یکی از اعضای آن، هرچند دیگر تازه نیست اما سردی و لودگی مناسبات انسانی در یک عروسی مجلل طبقه بورژوا به خوبی نمایان میشود.مهمتر آنکه حتی عروس با وجود اینکه سعی میکند تمام این شب را به تمامی تجربه کند اما نمیتواند شادی را در هیچ گوشه ای از وجودش احساس کند.بی قراری او ما را همراه خود میبرد،به دنبال جایی که قرار پیدا کند…که نماد “آنچه یافت می نشود”است.

آغاز مالیخولیا

در مالیخولیا جهان مثل سایر آثار وون تریر سرشار از سادیست نیست.اما همچنان که محسور کننده است ،ما را با روند کلی فیلم آشنا میکند. دوربین ثابت است،تصاویری که همه به نوعی نمایشگر فروپاشی اند به کندی مقابل چشم ما حرکت میکنند.پرندگانی که از آسمان فرو می‌افتند؛ چهرۀ افسردۀ زنی در جامۀ عروسی؛ اسبی که از پا می‌افتد؛ و از همه مهمتر خلق یک تصادف کیهانی میان دو سیّاره.

الهیات تباهی

افسردگی جاستین یک افسردگی هستی‌شناختی و وجودی است که در واقع محرک بیرونی و اجتماعی ندارد. پس تکلیف مشخص است: قواعد اجتماعی و سنت‌هایی که او نسبت به آنها نفرت دارد عامل این افسردگی نیستند؛ او فردی است که ارتباطش را با جهان بیرونی از دست داده و جهان نیز با او قطع رابطه کرده است. برای جاستین همه چیز از پیش مشخص است: ریاکاری جامعه، سست بودن پیوندهای انسانی، و ملالت هستی، به حدی که نمی‌تواند اشک‌های خود را حتی در مراسم ازدواجش پنهان کند ــ اگرچه لبخندی مصنوعی تحویل می‌دهد. در این شرایط بدیهی است که ازدواج او در شب مراسم پرشکوهش به پایان می‌رسد!

نقطه مقابل جاستین خواهرش کلر است.کسی که در طبقه اشرافی اش جای دارد.خود را وقف همسر و فرزندش کرده،ترتیب یک مراسم فوق العاده برای عروسی خواهرش را داده ،خود را از هزار آویز زندگی آویخته تا بلکه بتواند رخت زندگی را بر تن خود اندازه کند.خبر فروپاشی تمام این جهان همان چیزیست که او را از این نقاب ها به زور جدا میکند و حالا او اید در چشمان حقیقتی که تمام عمر کوشیده بود روی آن سرپوش بگذارد زل بزند.

جان همسر کلر که ستاره شتاس است در این فیلم نماد عقلانیت است.اما عقلانیت از نگاهی متفاوت.باز هم بر خلاف انتظاری که دیدن فیلم های مشابه در ما ایجاد کردند منتظریم که این عقلانیت حل المسائل باشد اما جان پس از پیش بینی نیمه غلطش ذرباره برخورد ملانکولی با زمین خود را در اصطبل میکشد.او نتوانست پیش بینی دقیقی ذاشته باشد و نه توانسته بود با مفهوم این مسُله برخورد داشته باشد در حالی که زنی افسرده و مالیخولیایی درک بهتر ئ آرامش بیشتری نشان میدهد.این برگ برنده ایست که تنها در حضور همه این اجزا و مقایسه آنها در شرایط یکسان امکان پذیر بود.

حضور جاستین در هر لحظه فیلم نشان دهنده شرایطی است که سایرین تنها زمانی موفق به درک آن میشوند که همه ی جهان ساختگی شان در حال نابودی باشد.مفهومی که پیش از برخورد سیاره هم برای جاستین واقعیتی از زندگی بود.

فلسفه مالیخولیا

هدف تریر خلق یک فیلم آرماگدونی (آخرالزمانی)نیست.این هستیست که به چالش کشیده میشود.مالیخولیای کیهانی تنها تصویریست که همه را مجور میکند که دست از نقاب ها و جهان پوشالی شان بردارند،مالیخولیایی که جاستین پیش از آن در ذهنش با آن زیسته بود .کدام مالیخولیا تقدم هستی‌شناختی دارد؟ مالیخولیای جاستین یا مالیخولیای کیهانی؟ بسیار بر خطا خواهیم بود اگر مالیخولیایی کیهانی را مقدم بداریم. هرچه هست مربوط به مالیخولیای جاستین می‌باشد، اما با این قید که این مالیخولیا ذهنی نیست. وقوع این حادثه کیهانی یک امکان محض ــ به بیان پدیدارشناختی ــ برای تجلی مالیخولیای جاستین است. همه چیز رو به نابودی است. از همین روست که در لحظه آخر فیلم در میان گریه کلر و ترس لئو،جاستین ؛که مدتها پیش جهان برایش تمام شده؛دست آنها را میفشارد.در همین صحنه آخر نکته جالب دیگری وجود دارد که آنها در یک پناهگاه مخروط مانند بسیار ساده منتظر وقوع حادثه میمانند.اینکه سازه ای نیست که آنها را از این خطر نجات دهد و این انسان امروزی به اندازه انسان اولیه آسیب پدیر است و تمام به ظاهر پیشرفت ها در ظول قرن ها اورا حتی یک قدم به جای دورتری نبرده که صرفا فکر او را از این ناتوانی منحرف کرده.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *